۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

سنگ صبور4

نشر شده در شماره چهارم"پیک عدالت"
سنگ صبور

محمد رضا صاحبداد

شب تاريک بود، پدرم اجازه هم نداد که چراغ موشي را داغ کنم، فقط گفت زود کالاي خودت را لوچ کن، تا خواستم پيراهنم را بيرون کنم، پيراهن به موهاي درازم بند شد، نزديک بود که کلي از موهاي درازم را با خود کنده کند، نفهميدم که منظورش از اين گپ چي بود، در تاريکي مطلق کالاي خودم را لوچ کردم، ‘گردنبند نقره شرنگ شرنگ کرد، به پدر گفتم که کالاي خودم را لوچ کرده ام، پدرم گفت که پيش بيا، من پيش رفتم، کالايم را طلب کرد، بعد کالايم را گرفت، دستانش مي لرزيد، کالاي خودش را برايم داد، گفت کالايم را بپوش و به آرامي خانه همسايه برو، من کالاي پدر را پوشيدم، با کالاي مردانه خانه همسايه رفتم، همانجا پيش دخترانش کنار تنور خوابيدم، صبح که از خواب بيدار شدم، به سرعت به خانه خودمان رفتم، مادرم دل نگران بود، از مادر احوال پدر را سوال کردم، مادرم گفت که ديشب نفر هاي سيد قومندان آمده بودند تا تو را با خود ببرد، پدرت که کالاي تو را پوشيده بود در تاريکي شب با آنها همراه شد و رفت، هنوز بر نگشته است.

مادرم خيلي ترسيده بود، مرا هم ترس بر داشت، دور اتاق چند دوري زدم، رفتم از داخل دهليز وارد طويله شدم، تا گاو ها را از طويله خارج کنم، گاوها نمي دانم چرا اصلا علاقه اي براي خارج شدن نداشتند، گاوها را از طويله بيرون کردم، وقتي گاوها از طويله خارج شد، ديدم که بچه موسا دوان دوان به طرف خانه ما مي آمد، بچه موسا هيچ وقت خانه ما نمي آمد، ترسي همه وجودم را فرا گرفته بود، گاوها به طرف کشت رفت، با سنگ زدم، گاوها بيشتر لج کرد، بچه موسا پيش خانه رسيده بود، نمي دانم چي گفت که ديگلي شير از دست مادرم افتاد بر زمين، من هم دويدم به سوي مادر، مادر خشک شده بود، رويم را بر گرداندم، از بچه موسا سوال کردم، بچه موسا احساس کرد که اشتباه کرده است، نبايد اين رقم گپ مي زد، زبانش بند آمده بود، از او پرسان کردم، که چي گپ شده است، او هم مثل مادر خشکش زده بود، نمي دانم چي وضعي داشتم، به طرف بچه موسا خيز زدم، او ناچار شد دهان باز کند، او گفت:

- م م م- من ديشب چوپان بودم، روي کوه ... بودم که صداي پاي اسب مي آمد، من به آهستگي خود را به آنها نزديک کردم، چند اسب سوار آنجا منتظر بود، تا اينکه چند نفر با خود کسي را آورد، وقتي آنها نزديک شدند، نام سيد قومندان را گرفتند، فهميدم که نفر هاي سيد قومندان بود، به سيد قومندان سلامي داد، سيد قومندان با صداي توام با خوشي نام تو را گرفت، که اورده اند يا نه؟ انها گفتند با خود آوده ايم، که ناگهان صدايي که معلوم بود بسته شده بود، گفت بعله مرا آورده است، ولي نمي دانم براي خواهر کدام يک از شما آورده است؟ صداي تو نبود، صداي يک مرد بود، قومندان عصباني شد، از اسب بر زمين آمد، به سوي نفر هاي خودشآن که قرار بود تو را براي سيد قومندان بياورد، نزديک شد، که ناگهان سگ گله پارس کنان به سوي من آمد، من نا چار شدم، که بگريزم، و آنها چند فير از دنبال من کردند، هيچ کدام شان به من اثابت نکرد، من به سوي گله گريختم، و ديگر نمي دانم چي شد، فقط چند بار شنيدم که مي گفتند، تا تو باشي سهم جد ما را ندهي، و من چون ترسيده بودم، از محل دور شدم، ديشب اصلا آرامش نداشتم، صبح وقتي روز واز شد، رفتم جنازه پدرت را آنجا ديدم و...



کلمات جنازه، پدر، چند بار در مغزم دور زد، ديگر نفهميدم به طرف کوه دويدم، در مسير راه چند باري دامن پيراهنم به سنگ ها بند شد، با روي بر زمين خوردم، دوباره بلند شدم، و سر انجام خود را به کوه رساندم، لاشخورها همه بلند شدند، بر فراز آسمان شروع کردند به مانور دادن، همه شان دور من چرخ مي زدند، شايد علاقه داشتند که مرا هم مرده ببينند، به پدر نزديک شدم، همان پيراهن دامن کلان من بود، گلهاي سرخش رنگ خون به خود گرفته بود، پدر با رو به زمين افتاده بود، رفتم روي پدر را از زمين بلند کردم، پدر ريش نداشت، ريشهايش را تراشيده بود، بر سر پدر يک دستمال بسته بود، دستمال سفيدي که هميشه من بر سر خود مي کردم، پدر چشم نداشت، تخم چشمانش را لاشخورها دزديده بودند، بيني هم نداشت، از جاي بيني اش خيلي خون رفته بود، سر پدر يک سوراخ داشت، معلوم بود که گلوله را به پيشاني اش زده بودند، همانجايي که پدر هميشه آن را به سجده مي گذاشت. سر پدر را در سينه گرفتم...

وقتي به هوش آمدم، ديدم مرا بر روي اسب سوار کرده اند، دست و پايم را بسته کرده اند، از جان مشفق که خيلي دوستش داشتم، مثل اب از غربال خون مي رفت، چشمان مشفق باز بود، هنوز مرا نگاه مي کرد، قومندان به عسکرهايش دستور داد که حرکت کنند، يک نفر تفنگ دار، سر اسب را گرفت، و به سوي کوه حرکت کرد، وقتي از کنار جنازه ها دور شديم، عسکرهاي قومندان چند فير شاديانه کردند، و بعد شروع کردند به رقصيدن و پاي و کوفتن، از کنار سرگ تير شديم، در کنار کوه سوراخهايي بود که شبيه سنگر بودند، وقتي ما نزديک شديم، به افتخار پيروزي قومندان شاه، همه عساکرش که با ريشهاي دراز در کناره هاي کوه جاي گرفته بودند، فيرهاي شاديانه کردند، و از قومندان شاه، استقبال کردند، وقتي که به سنگر نزديک شديم، قومندان به چند بچه جوانک که هنوز پشت لب سياه نکرده بود، دستور داد که مرا از اسب پائين کنند، و آنها آمدند همانند بوجي هاي آرد مرا از اسب پائين آوردند، بعد پشت کردند و مستقيم در داخل يک سوراخي از کوه بردند و...

ادامه دارد







::. مناجات قربانيان جنگ .::

سالهاست که در بيابان غفلت و گمراهي گم شده ايم. با اينکه تو ما را به صفت خليفه خودت بر زمين فرستاده بودي تا ما آن را آباد کنيم، اما ما هميشه غرق در ويرانگري شديم، تو به ما از زبان پيامبرت گفته بودي"اطلب العلم و لو باالسين" اما ما همان مکاتب نيم بند را نيز به آتش کشيديم، تا مبادا زمين تو آباد شود، و مبادا از ما براي نسل بعدي چيزي به سلامت به ارث رسد! تو برايم از شيطان هوشدار داده بودي، اما هيچ گاه تصور نمي کردم، که شيطان با لباس مناديان دين تو مي آيد و فتواي ويراني صادر مي کند! هزار دام بلا برايمان گسترده است و انسان ساده سرزمينم، غافل از همه دام ها و بلاها و بي خبر از همه دروغ ها و حيله ها عنان گسيخته پيش ميرود و بارديگر تلاش مي کنند تا وطنم را به خاک کشد .

در اين بيابان غفلت و گمراهي نه دستمان به آب مهر و احساني ميرسد و نه چشمم به روزنه اميدي روشن ميشود درمانده از گناه ، وامانده از پوچي ها و بي خبري ها ، از نگاههاي بي هدف از حرف هاي بي معني ، خسته از رنگ هايي که بوي تو را نميدهد از سحر هايي که نور آبي ياد تو آسمان را فرا نميگيرد .

::. اي تنها اميد اميدواران .::

توان بازگشت از گناه را ندارم، مرا قدرت مقابله با طوفان فريبکاري شيطانهاي ويرانگري که هر آن انسان سرزمينم را تشويق به ويراني مي کند، نيست. شيطانهاي امروز جامه هاي دين تو بر تن کرده اند، کاخهاي نفاق بنا مي کنند، و پيسه از اجنبي مي گيرند، تا رويت حلال ماه ات را در پشت آن گم کنند، به حرمت اين ماه مبارک دستم را بگير . به ناچيزيم رحم کن . ناتوانيم را ببين و مددم کن . عجزم را بگير و ياريم رسان.

::. مهربانا .::

در اين بهار پر طراوت قر آن . در اين ماه مهر و رحمت به سوي تو گريخته ام . اي پناه دل هاي خسته! به سوي تو گريخته ام از شر آنانيکه تلاش مي کنند، نام تو را بر لب آورند، اما سلاح بيگانه بر دست گيرند، و بي آنکه از گذشته ويرانگر خويش پند و عبرت گيرند، بازهم سوداي ويرانگري زمين تو را در سر دارند، و بندگان بي گناه ات را همچنان مي خواهند نعش زمين کنند، تا شيار خونشان بازهم زمين و زمان را رنگين کند!

::. لطيفا .::

حال که به ميهماني ات دعوتم نمودي دلم را نيز به جز از يادت از هر يادي خالي کن. زبانم را جز به شکرخودت و بيان حقيقت هاي پنهان شده ديگر باز مکن، دستانم را براي آبادي کابل ويرانم، باميان سوخته ام، افشار ويران شده ام توسط قهرمانان ويرانگر، توانمند گردان! چشمانم را به جز براي رويت انديشه هاي والايي که تو در زمين بنا کرده اي، و به من گفته بودي که بايد همه آنها را بنگرم و بينديشم، و در انديشه ام به جز آبادي زمين هاي سوخته و ويران گشته، هيچ چيز ديگر راه مده، و چشم دلم را از آنچه در مسير غير عشق توست کور ساز چرا که عشق تو آبادي و زيبايي زمين است، و به نور خودت روشن کن؛ تا من بر زمين روشني افکنم. از عشق و بندگي دو بال پروازم ده تا سرگشته از هر چيز به تماشاي نعمتهاي تو در زمين پرواز کنم .





گفتگوي اختصاصي با حبيب الله خان نرگس معاون شوراي عالي انکشاف عدالت اجتماعي افغانستان

س: با تشکر از اينکه وقت خودتان را در اختيار ما گذاشتيد، به عنوان اولين سوال مي خواستم از شما بپرسم، به عنوان شهروندي که خود تعلق به باميان داريد، شما مي دانيد که در همه اين سالها باميان به عنوان يک رکن مهم در تحولات کشور مطرح بوده است، خيلي ها با استفاده از نام باميان، به نان و نوايي دست يازيده اند، اما هيچ کس براي باميان دل نسوختانده است، هيچ گاهي کسي به فکر ابادي باميان نبوده است، از نظر شما علت اين همه بي توجهي به باميان چيست؟

حبيب الله خان: با تشکر از شما و مجله خوب و خواندني شما که فرصتي را اختصاص داده ايد تا انسان بتواند از اين طريق با مردم سخن بگويد، اما در رابطه با سوال شما بايد عرض کنم، باميان يک مرکز مهم و تاريخي در کشور است، باميان بزرگترين امتيازش داشتن قدمت تاريخي، جاي دادن بزرگترين بناهاي تاريخي و باستاني در خودش هست، که اين ارزش او را نه تنها در افغانستان که در سطح جهان بالا برده است، شما مي دانيد که آثار باستاني باميان و بند امير در ليست آثار باستاني يونسکو شناخته شده، جزء مهم ترين مراکز توريستي دنيا از نظر يونسکو قرار گرفته است. اين امتياز را هيچ کجاي افغانستان تا کنون نداشته است.

اما اينکه چرا به باميان با داشتن اين همه امتيازات، توجه صورت نمي گيرد، مي تواند علل و عوامل گوناگوني داشته باشد، اول اينکه مردمان باميان، صاف و صادق هستند، مثل آب زلال بند امير، پاکي و صداقت مخصوص به خود را داشته و دارند، به همين علت به همه کس اعتماد کرده اند، و متاسفانه تاريخ نشان داده است، که هر کس را که باميان در خود جاي داده است، از او پذيرايي کرده است، و او را بلند و بالا کرده است، آنان براي باميان و باميانيان پاداش جفا کارانه داده است.

علت دوم مي تواند اين باشد، که مردم باميان، هميشه به حاکمان منطقه اعتماد ورزيده اند، و حاکمان با استفاده از اين اعتماد، به زد و بندهاي خاص خود در سطح کلان مصروف بوده است. و هيچ گاه توجهي به بازسازي و اعمار باميان نداشته اند، لذا ما مي گوئيم که پس از اين باميان بايد توسط فرزندان باميان، و توسط دلسوخته گان باميان اداره شود، تا آنها به خاطر تعلقيت شان به باميان، براي باميان گام بردارند و کار نمايند. هرچند که حبيبه سرابي والي فعلي باميان، در آغاز تلاش صادقانه اي را انجام داد براي به سازي باميان، اما به دلايلي که گفتم و مخالفت بعضي از مقامات عالي تنظيمي در حکومت ايشان موفق به هيچ کاري نشدند!

س: يعني شما معتقد هستيد که اگر بامياني ها در راس هرم قدرت در باميان قرار گيرد، باميان اباد خواهد شد، ولي ما شاهد بوديم که در همين چند سال گذشته بامياني ها خود نيز در اين جايگاه قرار داشته اند، اما کار هايي که آرزو داشت، نشدند، ولي بازهم نسبت به بعضي ولايات هاي ديگر، پيشرفتهايي صورت گرفته است. که امنيت، و وحدت از هر زمان ديگري بهتر است.

حبيب الله خان: البته اين را شما درست مي گوئيد، اما از ياد نبريد، آن زمان فضاي تنظيمي حاکم بود، در فضاي تنظيمي عناصر بامياني اي که احتمالا در حاکميت باميان نقش داشت، بيشتر به منافع تنظيمي و زعامت تنظيم مي انديشيدند، تا منافع باميان، به همين خاطر هم عرض کردم، که بامياني ها صاف و صادق هستند، و به همه کس اعتماد مي کنند، و از نگاهي اينکه آيا انها يک بامياني اصيل بوده است و يا نه بازهم جاي ترديد قرار دارد.

س: شوراي عالي انکشاف عدالت اجتماعي در قسمت باميان چه طرح و پلاني را روي دست دارد؟

حبيب الله خان: شورا با استفاده از حيثيت قانوني اي که دارد، در مذاکرات خودش در سطح کلان ملي، همراه با مقامات ارشد و تصميم گيرنده ملي و بين المللي يکي از عمده ترين دغدغه هايش موضوع باميان در کنار ساير مناطق محروم افغانستان بوده است، که مطرح کرده است، و خواهان توجه مقامات ملي و بين المللي شده است، اما متاسفانه نکته اي را که اينجا بايد به وضاحت بايد باز گو کنم اين است، که جامعه جهاني مدعي است، در بخشي از مناطق هزاره جات، هنوز ساحه نفوذ بعضي کشورهاي شيطنت مسلک مي باشد، کشورهايي که به حقوق بين الملل توجه ندارند، و در قبال مردم افغانستان هم هميشه بر خورد چند گانه داشته است. شورا تلاش مي کند، تا ذهنيت منفي جامعه بين المللي را روشن بسازد، که آنها مردم باميان، و هزاره جات را از زاويه ديد چند عنصر وابسته نبينند، مردم هزاره جات، مردمي صادق و متعهد به قانون، و همگام با جامعه جهاني مي باشند و شورا تا کنون در اين راستا تلاش هاي وافري را انجام داده است.

س: در ماه مبارک رمضان قرار داريم، اصولا ماه مبارک رمضان، ماهي است که در آن انسانها، بايد همرنگ شوند، به عبارت ديگر ماه مبارک رمضان مي تواند که يک ماه وحدت ملي هم به شمار رود، اما متاسفانه چنانکه مي دانيد، کساني پيدا مي شوند، که اين ماه وحدت بخش را تبديل به يک ماه تفرقه آميز مذهبي مي کنند، نظر شما را مي خواستيم، و راه هاي برون رفت از اين معظل از نظر شما چيست؟

حبيب الله خان: واقعا که ماه مبارک رمضان يک ماه پر برکت و پر فيضي مي باشد، که همه انسانها در اين ماه، بر سر دسترخوان خداوند تبارک و تعالي مهمان هستند، و همه انسانها تلاش مي کنند که در اين ماه بهترو بيشتر رضايت خداوند سبحان را حاصل کنند، اما کساني مغرض هميشه در طول تاريخ بوده است، که تلاش کرده اند، تا اين ضيافت را به گونه اي آشفته سازند، و آن لذت معنوي را با بيان سخناني تفرقه آميز کريه و مکدر سازند، و متاسفانه وقتي انسان اين موضوع را عميقا مي شکافد، مشاهده مي کند، که موضوع پيش از آن که يک موضوع فقهي باشد، يک موضوع سياسي هست، که از سوي بعضي از کشورهاي منطقه که با يکديگر رقابت هاي سياسي دارند، دامن زده مي شود، و در اين راه هزينه هاي سر سام آور مالي نيز صورت مي گيرد. ما در همين ماه مبارک رمضان شاهد هستيم که مبالغ هنگفتي را براي جدا کردن عيد فطر ميان مذاهب اسلامي هزينه کرده اند، در حالي که همه مومنان مي دانند، که در رويت هلا ل ماه، تقليد جايز نيست، بلکه صرف خود رويت ماه محل اعتبار است، من از همه علماء راستين دين در خواست مي کنم، که به اين حديث شريف نبوي دقت داشته باشند که مي فرمايند، "حب الوطن من الايمان" دوست داشتن وطن جزئي از ايمان انسانهاست، بکوشند، که منافع وطن را حفظ کنند، منافع ملي افغانستان را فداي منافع ملي کشورهاي ديگر نکنند، به خاطر چند صد دالر، اين را توجه داشته باشند، کشوريکه مهاجرين افغاني را از بلند منزل به زمين مي اندازد، آن کشور هيچ گاهي نمي تواند که بيايد ميليونها دالر را صرف ساختن مدرسه اي کند که در آن واقعا دين رسول خدا تدريس شود، مگر اينکه با هدف تدريس پروژه هاي اختلافي ديني ساخته شود، تلويزيون مذهبي راه بيندازد تا مردم به آگاهي برسند، به والله آنها در پوشش مسايل ديني به دنبال رقابت هاي سياسي خودشان هستند، من از علماء مي خواهم که بنشينند، مسايل ديني ملت افغانستان را بر اساس آنچه که شريعت مبين اسلام اجازه مي دهد، حل کنند، و بيايند در همين ماه مبارک رمضان علماء دين افغانستان همانند خيلي از کشورهاي اسلامي ديگر بنشينند، بي توجه به اين کشور و آن کشور، روز عيد را بر اساس تشخيص خودشان تعيين کنند و براي مردم اعلام نمايند، چرا که شريعت نيز براي وحدت مسلمين است نه تفرقه آنها. و آنچه که در اسلام حجيت دارد، ديدن ماه مي باشد و بس!

با اين حال اميد وارم ماه مبارک رمضان ماه همدلي ملت افغانستان باشند، ماهي که همه ملت افغانستان به مهماني خدا مي روند، و در پايان اين ماه ما شاهد وحدت و اخوت اسلامي اي باشيم که تآمين کننده وحدت ملي واقعي مردم افغانستان باشد.

س: تشکر از اينکه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد

حبيب الله خان: از شما هم تشکر







|+| نوشته شده توسط یونس حیدری در دوشنبه 1387/06/25 | آرشیو نظرات

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر