۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

انچه در بامیان گذشت 3

انچه در بامیان گذشت(3) ان

روزها قومندان سالاری بود، مردم بیچاره فکر می کردند که اقای خلیلی مثل شهدی مزاری (ع) برای شان خدمت می کند، انها اصلا تصور نمی کرد که اقای خلیلی در ان سر بی موی خودش رویا های بلند برای خانواده خود داشته باشد، و از مردم پلی بسازد برای وصول به رویا های خودش، به همین خاطر هم مردم با همان صداقتی که با شهید مزاری رفتار کرده بودند، رفتار می کردند، جوانان خودشان را برای مبارزه برای دست یابی به حقوق هزارها در صفوف جنگ می فرستادند، تحت رهبری محمد کریم خلیلی. در میان جوانان بعضا مشکلاتی رخ می داد، که نا گزیر بودند یا سنگر را ترک کنند و یا اینکه به جای دیگر برود. شخصی به نام قومندان "عدی" از وابستگان نزدیک کریم خلیلی بود که در بامیان مجموعه ای از نظامیان را در اختیار داشت، یک روز یکی از سربازان ایشان به هر دلیلی پایگاه وی را ترک کرده و به قرار گاه سید سرور مستقر گردید. این موضوع برای قومندان عدی بسیار گران تمام شد، با اقای خلیلی مشوره کرد، با اجازه ایشان رفت مادر ان عسکر را به قرار گاه خود برد، تا عسکر بازگردد. شوهر ، ان زن برای حفظ ابرو و حیثیت خودش عریضه کرد، پیش اقای خلیلی و اقای خلیلی عریضه ایشان را داد که ببرد پیش اقای عرفانی و اقای عرفانی ان را پیش جعفری که مسئول اطلاعات حزب بود روان کرد، خلاصه این موضوع به مدت سه ماه دوام پیدا کرد، اما هیچ کس حاضر نشد که به عریضه این پیر مرد رسیدگی کند و بالاخره ما ن نفهمیدیم که بر سر ان زن در قرار گاه عدی چی امد و... ادامه دارد

|+| نوشته شده توسط یونس حیدری در سه شنبه 1386/11/09 | آرشیو نظرات

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر