۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

ما محکوم می کنیم

اخیرن در کابل شب نامه ای با عنوان B-53  نشر گردیده است که یک نسخه از ان به دست ما هم رسید، ما ضمن محکوم نمودن این نوع تحرکات، آن را به شدت نکوهش نموده و از دوستان خواهانیم که از ادامه آن صرف نظر نمایند. با این حال چون زحمت کشیدند و برای ما هم ارسال نمودند برای خوانندگان این وبلاگ نشر می گردد



هشدار:


هدف ما ذلیل ساختن خائینین ، اصلاح نمودن لوده ها و محافظه کار که خود را سردمدار مردم

ما ساخته اند می باشد و لی متآسفانه به عوض که خود را اصلاح کنند امنیت ملی را در تعقیب ما انداخته است

که این راه حل نیست .سردمدارهای عزیز جناب ارباب صاحب (محقق) و کلانترصاحب ( خلیلی)!ما کسانی هستیم

که آدرس نداریم ،خانه و زندگی خودرا در مقاومت غرب کابل از دست داده ایم ، دست تان خلاص

تا شهرک امید سبز خلیلی و شهرک اتفاق استاد محقق.اگر این عمل احمقا نه تان دوباره تکرار شد.

در پرواز بعدی همراه بیم چهل می زنیم که آنوقت زخم تان در شفاخانه های لندن هم تداوی نخواهد شد .



آدرس برقی : ashna_b54@yahoo.com نمبرموبایل : 00000000

پرواز سوم سال 1388- 27- حوت به یاد شهدای غرب کابل و استاد شهید بابه مزاری بزرگ (ره





ادامه مصاحبه با ارباب صاحب محقق :

س- ارباب صاحب از طرف روز بغیر از تماشای سریال های جمونگ ، پرینا و تولسی دیگه مصروف چه کار ها هستید؟

ج- ولا در وقفه های سریال همراه مشاور صاحبا بطرینو می زنم.

س- ارباب صاحب در این پروگرام بطرینوتان علی زاده معاون حزبی شما هم میاآید ؟

ج- خبرنگار بچیم نام علی زاده را پیش من نگیر، رابطه ما و علی زاده خوب نیست ، او بسیار گستاخ است در محافل دست مرا ماخ نمی کند ازاین کارش بسیار بدم میاید.

س- ارباب صاحب ماخ نکرد چه پروا دارد ؟

ج- چرا پروا ندارد ریش سفیدان برچی به سن هفتاد و هشتاد ساله گی دست مرا ماخ می کند.

س- ارباب صاحب آنها جاهل اند که دست ترا ماخ می کنند تو خو کدام شاه کاری نکردی ، روزتمام بطرینو می زنی ، کم خرج شدی معامله می کنی !

ارباب- از پیشم گم شو خبر نگار! افسوس دردفتر خود یک دوتا سید چالاک ندارم ، اگر نی از تخنیک بچه اسلم کار گرفته همراه توپ دیسی تا سرخ جوی ورس ترا می دوانم.

خبرنگار- ارباب بچیم برو ! ما دای زنگی ها بغیرت نیستیم ، بچه اسلم را با همان توپ دیسی وتانگ اش 50 تا دهقان ما تا شهر بامیان دواند اگه باور نداری برواز بچه اسلم پرسان کو؟ که از ترس حمله دهقانهای ما دای زنگی ها مرض قلب پیدا کرد.تو چی هستی و کی را داری که مرا می ترسانی

بی شرم ! شاگرد سیاف.

ارباب- خنجری ! برو حاجی خلیل را صدا کو که خبرنگار را بندی کند !

خنجری- حضرت استاد صاحب ! حاجی خلیل نیست پیش مکتب دخترا رفته کسک بازی می کند.

متآسفانه ارباب صاحب را سیاهی پخش کرد و مصاحبه ما به خشونت گرایید.

گزارشگر:سکر

سخنی از خلیلی در سالگرد استاد شهید مزاری (ره).

شهید مزاری من به خود میبالم آرام باش تمام آرمانت برآورده شده است.

او بچه اسلم : تو مطلق در دیوانه بودی، آرمان مزاری ساختن شهرک حاجی نبی ،محافظه کاری و چوکره گی در دربار نبود ، آرمان مزاری تآمین عدالت اجتماعی ، وحدت ملی، ... بود. گزارشگر: زیو

اکبری در مراسم افتتاحیه تندیس رهبر شهید بابه مزاری (ره) که از طریق تلویزیون راه فردا پخش گردید مزاری را شخصیتی اعتماد به نفس خوانده و علاوه کردکه شهید مزاری به مادیات دنیا هیچ اهمیتی قایل نبود ، ایشان علی گونه زندگی می گرد و دلسوزی زیاد به مردمش داشت که متآسفانه توسط گروه ظالم و خونخوار (طالبان) ناجوان مردانه به شهادت رسید.

او تاجیگ دای زنگی ! پس چه می بود ؟ مثل تو واری چریک شورای نظار می شد یا معامله می کرد، خبیث بی عقل ، بعد از گوز زدن چار زانو شیشتن چه فایده دارد ، مثل محسنی، سید انوری و سید علی جاوید واری پوست سک را در روی خو کش کو و در 22 حوت در خانه خو بیشی و بیجای طوطو نکو که ایرانی ها معاش تو ره قطع مونه. گزارشگر: پیکای زاغ نول



صاحب امتیاز : شبکه B-53

مدیرمسئول : اسکارد

معاون مدیرمسئول : سکر

سردبیر: ارت پیجی

خبرنگاران : پیکا زاغ نول ،

گرینکوف ، کلشینکوف ، برچه

آدرس : سنگردهمزنگ

تیراژ: (6000) نسخه











اخبارکوتاه.

شبکه تلویزیونی نگاه در پانزده همین سالگرد شهید مزاری (ره) مراسم را به طور زنده پخش می نمود . زمانی که سخنرانی پیر محافظه کار آته تقی ختم شد، آته باقر (محقق) به سخنرانی آغاز نمود . پخش زنده تلویزیون نگاه قطع گردید . آفرین بچه اسلم ، مهمان ، مهمان را خوش ندارد صاحب خانه هردویش را ( خلیلی محقق را خوش ندارد ، پیروان شهید مزاری هردو را ).



در پانزده همین سالگرد شهید مزاری (ره) حاجی رمضان دنگی با یک لودگی قرار داد بخاری های چوبی و تیلی وزارت دفاع را از دست داد. حاجی رمضان دنگی رئیس ستاد برگزاری پانزده همین سالگرد رهبر شهید بابه مزاری (ره) از تشریف آوری تمام شخصیت های حاضر در مجلس را نام برد اما از داکتر عبدالله نام نبرد که این حرکت حاجی صاحب دنگی خشم داکتر عبدالله را بر انگیخت و در ختم مجلس داکتر صاحب عبدالله طی تماس تلفونی به هوادارانش در وزارت دفاع دستور داد که دیگر با حاجی صاحب دنگی بخاری های وزارت دفاع را قرار داد نکند.



عشق پیری نشه دیگر دارد !

حاجی سفر پوست کارشناس امور چاپلوسی حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان در پس پیری مثل تولسی ناخن های خویش را دراز مانده است و نیاز مبرم به رنگ ناخون دارد. شبکه b-53 دو دانه رنگ ناخون اصلی ساخت جرمنی را برای ایشان طور تحفه خریداری نموده، لطف نموده از این آدرس دریافت نماید .

آدرس:- حویلی یک جریبه ای ارباب محقق واقع پل جمهوریت .



چیستانها :

1- آن وکیل کیست که خودش پیش و شوهرش ریسمان گوسفند ترکی را به دوش دارد و به طرف خانه ارباب صاحب محقق روان است ؟ الف: صدیقه مبارز ب : انیسه مقصودی ج : هیچکدام.

2- آن رهبر کیست که به دروغ در 22 حوت هر سال در سالگرد استاد شهید بابه مزاری (ره) به خاطر فریب مردم مثل تمساح اشک می ریزاند؟ الف: ارباب صاحب ب : کلانتر صاحب اسلم زاده ج : تاجیک دای زنگی.

3- آن رهبر نما کیست که از نصف معاش 40 نفر امنیتی خویش خرج خانه و دفتر سیاسی خویش را تآمین می کند.

الف: کلانتر صاحب اسلم زاده ب : تاجیگ دای زنگی ج : هیچکدام (فرستنده دریور تعقیبی کلانترصاحب)

ضرب المثل ها:

1- خانه ام خانه خرو ، دب و دبابم ده برو ( خودم رهبر هزاره ، رئیس دفترم قاتل هزاره)

2- گاو که پیر شد گنجاره خواب میبینه ( ارباب صاحب با چهار دانه مشاور بی عقل خود وزارت را خواب مبینه )



عکس یادگاری شما با سیاف در ذباله دانی تاریخ محفوظ است.

هموطن خواهر و برادر ! این شبکه با انواع اسلحه سقیله و خفیفه مجهز میباشد بناءً برای سرکوبی خائنین به کوردینات مسلکی شما ضرورت است.



نوت : جهت اگاهی قوم و آرامش روح پدر قوم بابه مزاری بزرگ (ره) ده دانه کاپی نموده وآنرا توضیع نماید.









عکس یادگاری شما با سیاف در ذباله دانی تاریخ محفوظ است.

هموطن خواهر و برادر ! این شبکه با انواع اسلحه سقیله و خفیفه مجهز میباشد بناءً برای سرکوبی خائنین به کوردینات مسلکی شما ضرورت است.







نوت : جهت اگاهی قوم و آرامش روح پدر قوم بابه مزاری بزرگ (ره) ده دانه کاپی نموده وآنرا توضیع نماید.









۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

بیانیه مطبوعاتی مجمع سیاسی راه نو در رابطه با بودجه ملی سال 1389


مجمع سیاسی راه نو روز پنجشنبه 5 حمل 1389، ملاحظات شان را در رابطه به بودجه ملی سال 1389، طی کنفرانس مطبوعاتی اعلام داشته و بیانیه ای را نیز در این رابطه صادر نمود که متن آنرادر ذیل می خوانید:




بیانیه مطبوعاتی مجمع سیاسی راه نو در رابطه با بودجه ملی سال 1389

بودجه یکی از مهمترین مباحث ملی مطرح است؛ زیرا بودجه واقع بینانه و کارآ در سرنوشت اقتصاد، سیاسی، نظامی، فرهنگی و اجتماعی کشور تأثیر مستقیم دارد. در تمام جهان پارلمان ها، سنگین ترین مباحث شان را به بودجه اختصاص می دهند و نسبت به این موضوع حساسیت شدید داشته و تأثیرات بحث بودجه، صف بندی های سیاسی را در جامعه ایجاد می نماید.

در کشورما بودجه سازی و تجربه تصویب آن توسط پارلمان، تجربه نو و با تأسف که همراه با نواقص و چالشها می باشد. بخش زیادی از این نواقص به عدم تجربه ارگانهای دولتی به بودجه سازی، عدم تخصص در حوزه توسعه اقتصادی، دیدگاههای تبعیض آمیز، سوء استفاده و اختلاس، شفاف نبودن منابع تمویل و عدم دسترسی به این منابع، عدم شفافیت در مصرف، نبود ظرفیت مصرف بودجه و... بر می گردد. اما؛ تعمد در ساختن بودجه ای که بتوان از آن سؤ استفاده نمود، مشکل اساسی در بودجه سازی است. با تأسف پارلمان نیز در سالهای گذشته، برخورد منفعلانه داشته و هیچگاه تأثیر مثبتی را نتوانسته در بودجه سازی که جزء مهمترین صلاحیت هایش است، داشته باشد.

با توجه به مسایل مذکور و نیز ذکر مواردی از نواقص عمده در بودجه ملی سال 89، از دید ما تصویب بودجه با طرح موجود نه تنها ما را به اداره سالم و حکومت داری خوب نزدیک نمی سازد، بلکه وضع را بدتر می نماید.

 با توجه به کاهش 31 درصدی در بودجه انکشافی، آنهم در پروژه های زیربنایی و افزایش 18 درصدی در بودجه عادی و مصرفی، کشور از مسیر انکشاف و توسعه بازمانده به سوی مصرفی شدن سوق داده می شود.

 اکثر موارد تخصیص بودجه انگیزه ها و اهداف سیاسی داشته و مقصد اقتصادی را تعقیب نمی کند. دفتر رییس جمهور به چندین واحد بودجوی تقسیم گردیده و برای هرکدام اقلام درشت مالی تخصیص یافته است، این عمل ضمن غیر قانونی بودن انگیزه های سیاسی دارد. بطور مثال: دفتر رییس جمهور؛ 32110000$، شورای امنیت ملی؛ 15207000$، ریاست عمومی اداره امور، 9091000$، و اداره عالی نظارت بر تطبیق استراتژی مبارزه با فساد و ارتشاء 1341000$. در حالیکه تمام این واحدها زیر مجموعه ریاست جمهوری است.

 تخصیص پول به نهادهاییکه موازی نهادهای رسمی و قانونی است. مانند: شورای امنیت ملی که یک ارگان غیر اجرایی مرکب از چند نفر است با داشتن بودجه 15207000 دلاری در مقابل ریاست عمومی امنیت ملی.

 انتقالی بودن بیش از50% بودجه انکشافی، برخلاف قوانین مالی کشور، بطور مثال از وقت کار قانونی سرکهای حلقوی دو سال سپری شده و یا مثلاً سرک کابل-بامیان از سال 82 تا به هنوز بودجه انتقالی دارد.

 سیاسی شدن بعضی پروژه های ملی نظیر سرک کابل-هرات از مسیر هزاره جات که از سال 1348 تا به هنوز بر سر آن بازی سیاسی می شود.

 تبعیض آمیز بودن بودجه در سکتورهای مختلف، از جمله زراعت، انرژی و آب و...

 شفاف نبودن تخصیص پول به بعض موارد کلی که زمینه های اختلاس و تبعیض را فراهم می نماید: نظیر، احیای سراسری پروژه های کوچک، متوسط و بزرگ سنتی آبیاری، برنامه ملی سرکهای روستایی، بسته کمکهای اولیه طبی، پروژه عاجل مالداری، مبارزه همه جانبه علیه آفات نباتی، پروژه عاجل باغداری و...

 تخصیص 641000000$ برای کودهای احتیاطی که اکثراً توسط وزرا و حکم رییس جمهور مصرف می شود و جنبه سیاسی و فساد و اختلاس دارد.

با توجه به موارد یاد شده و دهها مورد دیگر، از دید ما بودجه پیشنهادی حکومت برای سال مالی 89 غیر قابل قبول بوده و باید از سوی ولسی جرگه رد گردد.

مجمع سیاسی راه نو

5/1/1389

۱۳۸۹ فروردین ۴, چهارشنبه

جوادی

نتایج کانکور و افشای ماهیت فاشیزمچهارشنبه 1389/01/4




نوشته شده توسط:محمد سرور جوادی







تازمانی که رهبران هزاره در پیوند باکرزی؛طبل تثبیت وتضمین20%جایگاه هزاره درحکومت را نکوبیده بودند،هزاره هالااقل درمعارف وتحصیلات عالی برای اندوختن دانش حضور قابل توجهی داشتند.گرچه این حضورآسان وبدون تبعیض،حق تلفی ودردورنج نبود؛اماباصدای این طبل اکنون هزاره هابنام تحصیلات عالی باید سرباز خانه هارا پر کنند،چه اینکه ازدید حاکمان فاشیست این مردم لیاقت بیشترراندارند.



یک نگاه به اعلام نتایج کنکورامسال ودقت به آن ومقایسه باگذشته ادعای ماراثابت می کند وجالب است که بدانید؛وزارت تحصیلات عالی ازطرفی تحت اداره معاون دوم رییس جمهوراست وازجانب دیگرسرپرستش یک هزاره دانشمند!واین نقطه اصلی تباهی هزاره هااست چه اینکه وجود یک هزاره در راس،توجیه اِعمال تبعیض علیه دیگر هزاره هااست ورازاین امر درسمبلیک بودن آدمها درپست شان می باشد.



برای روشن شدن این راز به دو نمونه اشاره می کنیم:



1- ضرار احمد مقبل وزیر مبارزه با مواد مخدر پس از اشغال کرسی آن وزارت، در دیدار با تعدادی از وکلای هزاره گفته است که اگر بر سر وزارتش بمب اتم هم بیافتد، هیچ هزاره ای کشته نخواهد شد؛ زیرا هیچ هزاره ای در این وزارت وجود ندارد، حتی به حیث خدمه و حاضرباش! چون وزیر قبلی یک هزاره بود و نمی خواست متهم به هزاره گرایی شود؛ لذا آن عده کارمندان هزارگی قبل از خود را از وزارت راند و در وزارت خود یا نخواست هزاره دیگری را استخدام کند و یا نمی توانست.



2- استاد خلیلی در مراسم سالگرد رهبر شهید گفت: معضل کوچی ها را رییس جمهور فرمان داده که با اسکان آنها حل شود؛ اما متأسفانه هنوز حکومت حل نکرده است و من از حکومت، بخصوص وزارت زراعت تقاضا می کنم که این موضوع را حل نماید. رندی می گفت: گذشته از اینکه حضرات قبلاً و در جریان کمپاین انتخابات ریاست جمهوری، به طور تضمین شده این مسأله را حل شده اعلام کرده بودند، چطور با وجودی که خود در رأس هرم تصمیم گیری و اجرایی مملکت قرار دارد، از حکومت و وزیری که زیر امرشان است، تقاضا می کنند؟ آیا خود حکومت نیستند؟ یا سمبولیک هستند و صلاحیت ندارند؟



اکنون از شما می خواهم در ارتباط به موضوع مورد بحث به نکات ذیل توجه نمایید:



1- در سال های گذشته حوزه های هزاره نشین بیشترین تعداد کامیابی در کانکور را داشته است، بطور مثال سال گذشته دایکندی از جمع 100% شرکت کنندگان، 97% کامیاب و بامیان از همان نسبت 94.7% کامیاب داشت که به ترتیب مقام اول و دوم را در سطح کشور احراز کرده بود. این نسبت در سال جدید به مراتب پایین تر است.



2- در پی حضور و ورود هزاره ها در مراکز تحصیلات عالی، میان دانشگاه های سراسر افغانستان پروتوکل پنهانی و تعهد شده بود که هزاره ها در جریان چهار سال تحصیل نباید در نهایت با نمراتی که بتوانند بعد از فراغت به حیث کدر، کرسی های استادی را اشغال کنند، فارغ شوند.



3- در نهایت، امسال کاری کردند که هزاره ها آنطوری که استعداد و حق شان است وارد مراکز تحصیلات عالی نشوند؛ زیرا با دقت به جدول نتایج کانکور، ملاحظه می کنیم که علاوه بر پایین آمدن سطح کامیابی هزاره ها، چند ترفند ظریف به کار رفته است:



الف) تعداد زیادی از هزاره ها فقط شامل مراکز تربیه معلم شده اند؛ آنهم در مناطق خودشان. مثل: جاغوری، بامیان، دایکندی و غور.



ب) تعداد بیشتری شامل کورس های ساتنمنی پولیس، خورد ضابطی اردو و کورس های مستعجل شده اند. با وجودی که این کورس ها، قانوناً شامل تحصیلات عالی و نیمه عالی نیست؛ بلکه این کورس ها جزء برنامه های درون تشکیلاتی اردو و پولیس برای ارتقای ظرفیت شان می باشد و از نظر رتبه، شمولیت در این کورس ها هم آزاد است و هم معادل صنف نهم مکتب.



ج) در نتایج، بعضی ها را نوشته اند: کورس مستعجل افسری. چنین عنوانی اساساً وجود ندارد؛ زیرا کورس های مستعجل عبارت است از: کورس های ضمن خدمت افسران تثبیت رتبه شده و شامل وظیفه. در حالی که هیچ کسی بدون فراغت از آکادمی پولیس یا آکادمی ملی نظامی، افسر شده نمی تواند، چه رسد به اینکه از طریق کورس مستعجل که معمولاً بین یک الی دو ماه آموزش در یک زمینه خاص می بینند.



د) مطابق قانون، پذیرش محصل در بخش نظامی، شامل آکادمی های پولیس و اردو از طریق کانکور صورت می گیرد، تا شمولیت در این دو نهاد مهم ملی همگانی و ملی و بر اساس توانایی ها صورت گیرد؛ اما در هیچ یک از این دو مرکز، پذیرشی از طریق کانکور صورت نمی گیرد. بلکه فورم های ثبت نام و شرکت در امتحان، از طریق وزارت داخله و دفاع در اختیار افسران خاص گذاشته می شود و آنها این فورم ها را به خویشاوندان خود توزیع می نمایند و هیچگاه عام مردم، حتی از زمان یا وجود چنان امتحانی اطلاع بدست نمی آورند.



هـ) حکومت خواسته است با یک تیر دو نشان بزند؛ اول هزاره ها را از رشد علمی بازدارد و دوم اردو و پولیسی را که هیچگاه در حالت رشد نیست، از وجود هزاره ها به نام قبولی در کانکور پر نماید و از آنها هیزم آتش جنگ قدرت و سردرگمی که در اختیار افغانها نیست، استفاده نماید.



۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

اندر بیان احوالات شخصیه شیخ ما مولانا محسنی

بر گرفته از روزنامه هشت صبح
آن دارنده ی مدرک معتبر آیت اللهی، آن صاحب علم نامتناهی، آن مبلغ اوامر و نواهی، قابض منصب کدخدایی در این دنیای بی سرو پایی و داننده ای رموز آبتنی الشیخنا مولانا آصف محسنی از اکابر و نوادر دوران بود، صاحب تالیفات فراوان بود و عقل کل این سامان بود. گویند چون اجنبیان زرد موی و چشم سبز از بلاد شورویه بر بلاد افغانستان ایلغار کردند، شیخ ما بر آن شد که دفع این بلا از این ولا کند.
همان بود که مریدان و سینه چاکان بسیار پیرامون گرد کرد و نواخت کوس و کرنای نبرد را و اندر چهارده سال بسی دشمن را به خاک مذلت و نهان گاه عزلت نشاند و آنان را به نفس متبرک اش از مملکت بیرون کشاند. هرچند سایعان و دروغ زنان گویند کاری سزاوار همچنان در آن دوران نکرد، ولی ما گوییم، الکاذب السقوطا فی حضیض جهنم و هرگزا بیرون شدن نتوان که مکان المطلوبا برای دروغگویان. شیخ ما مستداما ارشادا فی خلایق، را در این اواخر در سر افتاد که احوالات شخصیه مر مریدان و غیرمریدان را فراهم آورد تا ایشان راه را از چاه تمیز توانند و اندر مسیر غلط نیفتند که بسی مکافات در پی خواهد داشت. پس سر اندر گریبان فکرت و معدلت ببرد و از آن چنان قانونی بیرون آورد که استخوان هفت پشت زنان که ما آنان را ضعیفه و عاجزه و سیاه سر و مادر اولادا و زوجه و صد بد و بیراه دیگر نام نهاده ایم، سوختن گرفت و تا شیخ ما مستمرا نافذا قانونا این چنینی باقی و زنده است، زنان مر او را دعاهای خیر کنند که اندر نبشته ها نگنجد.
گویند چون شیخ ما این قانون بیرون داد، فغان واحسرتا از مرد و زن برخاست چنان که تاق های عظیم حقوق بشریه اندر سازمان ملل متحدیه در شهر نیویارکیه فرو ریخت که گویی یازدهم سپتامبر بار دیگر تکرار شد.
چنان که گویند ناتویان که کار شان جنگ باشد و اسلحه و نبرد و صلح بازی و بازی های دیگر، در مقابلت با این قانون انگشت تحیر به دندان گزیدند و بر خویشتن پیچیدند که چنین مرد بزرگ چگونه توانست قانون را که برای هزاران سال پیش ساخته شده دوباره اندر این عصر زنده کند و زنان را ترسنده کند.
روایت است که چون یاپ دیهوپ شیفر، دبیر کل ناتویان این قانون بدید در جا غش کرد و با پنجاه مثقال گلاب درجه یک نتوانستند به هوش اش بیاورند و چون به هوش آمد فرمود یا ایهاالخلایق بدانید و آگه باشید که این کشور را سربازان و جنگجویان جدید ضرورت نباشد که هرچه ما دموکراسی رشته کنیم اینان با یک قانون آن همه رشته را در جا پنبه کنند.
نقل است از مولانا ابوالخبرچین که چون شیخ ما را خبر رسید که کسانی اندر بلاد دور و نزدیک و حتا در خود بلاد افغانستانیه بر این قانون اعتراض بنمودند، بخندید و گفت این بیچارگان را چقدر دانندگی باشد که قانون ما را زیر سوال ببرند؛ ما صدها مثل اینان را سال ها تنها رموز پختن شوربا بدون داشتن گوشت و کچالو بیاموزیم و حالا اینان آمده اند تا بر قانون ما فی بگیرند. اینان که هیچ اند اگر محکمه بزرگ و محکمه کوچک شان هم جمع شوند، نتوانند یک تار مو از سر این قانون عزیز و دوست داشتنی ما کم کنند، ورنه ما آن کنیم که در ده بالا کردیم. هرچند شیخ ما محسنی نفرمود که در ده بالا چه هنری از خود به خرج داده است. پس آنگه در ثانیه فرمان داد و دستور فرمود که الهر جماعتا که اعتراض های شدیدیه داشته باشند فی قانونا احوالات شخصیا، پس باید زبان شان را برید که دیگر نتوانند بر قوانین ما صدا بیرون دهند. القصه گویند اندر این قانون نبشته است که هر وقت مرد که خدا او را تنها برای امر و نهی و کوفتن زن آفریده است، میل به انجام فعل و انفعالات جنسیه کند، زن را الزام است که چون بوجی کاه اطاعت محض کند و صدا بیرون ندهد که احتمالا کفر احسان مرد به جا آورده است، ولو که زن را هیچ میلی به این کار ها نباشد و یا مشکلات جسمی فراوان به او باشد؛ و چون مرد زن را اذن بیرون رفتن ندهد، جرات هفت پدر زن نباشد که قدم از چارچوب خانه بیرون دهد ورنه همانا که سوته باشد و کمربند باشد و بدن نحیف زن بیچاره.
شیخ ما چون علامه ی دهر و عاقله ی اظهر است، این قانون را برای همه آنانی که پیرو تشیع اند واجب و لازمی دانسته و فرموده است در صورتی که کسی از این قانون سربپیچد به نفس متبرکم او را خواهم سوزاند تا دیگران را عبرتی باشد در خور. گویند الشیخنا مولانا اوباما که در حال از اکابر حکومت امریکاییه و صاحب مریدان بسیار اندر تمام اقلیمات باشد، اندر باب شهکار شیخ ما دامته برکاته فی تمام گیتی فرمود که این بسی نفرت انگیز باشد. ظریفان و سایعان این را به ایهام گرفتند و همچنان گویند بانوی زرین مو الخاتون الذکی هیلاری کلینتون که زوجه مولانا بیل کلینتون سلطان وقت بلاد امریکاییه باشد و فی الحال هم بر منصب رفیع وزرات خارجیه امریکاییه جلوس فرموده اند، از طریق کبوتر نامه عصر جدید که تیلفون اش خوانند سلطان المعظم مولانا کرزی را پیام داده است که این قانون را بسی خشونت ها و تجاوزات باشد مر زنان افغانستانیه را و حقوق بشریه را نقض کنندی. شیخ ما فی الفور جواب دادی که اینان بروند حقوق بشر خود را که بسی نقض ها در آن باشد اصلاح کنند. گویند چون شیخ ما این سخن بگفت ده هزار مرید در جا غش کردند که تا حال کسی به این مهابت سخن نرانده بود و جهانیان را با حربه ی خود شان نترسانده بود.
گویند خاتون کلینتون نیز از مهابت این جواب چنان در مانده شد که زبان اش یارای گفتار از دست بداد .
شیخ ما را کرامات بسیار باشد. از آن جمله استفتا آت زیادی که جمله از کرامات شیخ ما باشد در انترنتیه و در وب سایتیه ایشان موجود باشد و در نسخ همچنان محفوظ است. از جمله کرامات شیخ یکی این است که صد سوال را در استفتا آت خویش یک جواب دهد، در حالی که سوال های متفاوت باشد، ولی جواب وی یکی باشد وآن این که ( بروید از مرجع تقلید خودتان بپرسید). و بعضی سوالات را چون مصلحت نبیند اصلا جواب ندهد.
بدین ترتیب در حال حاضر اسم مبارک شیخ ما دامته برکاته فی تحریرا قوانین سخت گیرانه هر لحظه بر زفان ها جاری و ساری باشد، علی الخصوص زنان را که نام ایشان را بسی به تبرک بر زفان رانند.
خداوند شیخ ما را از همه ی بلایات و اجنات نگهدارد تا باشد مر خلایق را قوانین خیلی بهتر از این نافذ گرداند

|+| نوشته شده توسط یونس حیدری در سه شنبه 1388/01/25 | آرشیو نظرات

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

فیلم خشت و دل در واتیکان

فیلم خشت ودل از افغانستان در فستیوال سینمایی واتیکان به نمایش در امد
فیلم سینمایی خشت و دل که توسط محمد رضا صاحب داد ساخته شده است، در فستیوال مذهب امروز لوح تقدیر دریافت کرد.

محمد رضا صاحب داد در این فیلم مفاهیم دعا، دین و حکومت را به گونه ای بسیار زیبا مورد انتقاد قرار داده است.

فیلم که با بازی گری دو کودک نوجوان بر سر کوره های خشت پزی ایران ساخته شده است، نشان می دهد، که دو کودک دختر و پسر سخت شیفته یک دیگر می باشد، پسر که مهاجر افغانی می باشد، ارزوی وصال دختر را دارد، دختر قرار است که به همراه خانواده اش، به مسجد جمکران بروند، گفته می شود که در این مسجد یک چاه مقدس است که همه ارزوهای انسان را بر اورده می کند، او یک نامه می نویسد، دختر از او می پرسد که مگر سواد داری؟ او می گوید شکلش را کشیده است، دختر به همراه خانواده اش می رود به زیارت این مسجد اما، مامورین ایرانی انها را به اردوگاه سفید سنگ انتقال می دهند و...

داستان با باز کردن نامه توسط دختر در اردوگاه سفید سنگ به پایان می رسد، که می بیند نقاشی خودش است.

تیم افغانستان که در ان محمد رضا صاحب داد و عبد الله عالمی دستیار او حضور دارند، در این سفر با واتیکان پاپ بندیکت شانزدهم دیدار و گفتگو کردند.

همچنین این هیئت از شهرک های مذهبی مونا دلفیا، دیدار کردند، و با گروپهای مذهبی از جمله شیخ بخاری که یک مرکز اخوت ادیان در اورشلیم دارد دیدار و گفتگو کردند.

محمد رضا صاحبداد تا کنون فیلم های طالب که در جشنواره کانادا به نمایش در امد را ساخته است و همچنین دمبوره، خاطره تاریخ، که اخیرا در کابل ساخته است.و مستندی از زندگی استاد صفدر توکلی می باشد.



|+| نوشته شده توسط یونس حیدری در شنبه 1387/08/11

پیام نوروزی سید نور الله سادات رهبر حزب جنبش ملی اسلامی افغانستان

بدینوسیله مراتب صمیمانه ترین تبریکات خود، شورای مرکزی حزب جنبش ملی اسلامی افغانستان، اعضای پر افتخار و میلیونها هوا خواه جنبش را به مناسبت حلول سال نو و بهار نو به پیشگاه جلالت مآب محترم حامد کرزی، رئیس جمهور منتخب؛ معاونین محترم ریاست جمهوری؛ اعضای محترم کابینه، روسا و اعضای محترم شورای ملی افغانستان(ولسی جرگه و مشرانو جرگه) محترم قاضی القضات و اعضای محترم ستره محکمه، لوی سارنوال و تمام مردم متدین و با شهامت کشور تقدیم می دارم.


سالی را که پشت سر گذاشتیم، روی همرفته که یک سال حادثه ساز و پر از درد و رنج بود، سال پر از دست آوردها و افتخارات در عرصه ملی و بین المللی نیز بود. دشمنان صلح و آرامش کشور، تا توانستند در سرزمین جنگ زده مان دست به خرابکاری، توطئه و دسیسه زده و به خاطر برهم زدن نظم اجتماعی و کشتار هموطنان مان، از هیچ گونه تلاشهایی مذبوحانه و ناروا دریغ نورزیدند. که حمله های تروریستی در فروشگاها، مهمانخانه ها، و اماکن عمومی شهر کابل نموده است. از قصاوت قلب و سرشت بد کارانه جنایت کاران، و دشمنان تاریخی این مرزو بوم، که چشم دید یک افغانستان آرام، متحد، پیشرفته، و متعالی را ندارند.

من به نمایندگی از رهنوردان راه جنبش ملی اسلامی افغانستان، به نسبت صدمات شدید جانی، و مالی ناشی از این حوادث تلخ، و دردناک و حوادث برف کوچ اخیر سالنگ که جان دهها هموطن مان را گرفت، به خانواده های داغدار و تمام هموطنان مان تسلیت عرض نموده، روح شهدا و جانباختگان را شاد و برای بازماندگانشان صبر جمیل از حق تعالی مسئلت می دارم.

مردم افغانستان علیرغم دشواریهای موجود، با شهامت و دلیری در صحنه های حیات جامعه حضور مشخص داشته و در سالی که سپری شد، علاوه بر سایر دست آوردها، با حضور پر رنگ شان در انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای ولایتی، ثابت ساختند که خواهان ساختار یک افغانستان آزاد، آباد، مرفه و پیشرفته می باشند. جای دارد از اعضا و هواخواهان حزب جنبش ملی اسلامی افغانستان به نسبت سهم گیری شان در پروسه انتخابات، اظهار قدر دانی و سپاس نمایم. زیرا هموطنان مان به فراخوان جنبش ملی اسلامی افغانستان، صمیمانه لبیک گفته، و این پروسه را به پیروزی رسانیدند.

اینک در آستانه سال جدید، قرار داریم، مردم ما سال نو و بهار نو را با آرزوها و ارمانهای نو آغاز می نمایند. در سال نو نیز مردم ما با رویداد های بزرگی روبرو می باشند، که انتخابات پارلمانی و تامین صلح و ثبات شاخص این اهداف و آرزوها را تشکیل می دهند.

اعضا و هواخواهان حزب جنبش ملی اسلامی افغانستان، با داشتن برنامه مشخص و تنظیم شده، ملی و اسلامی در عرصه حضور خواهند داشت. در انتخابات پارلمانی رسالت مندانه سهم بی دریغ خواهند گرفت، و با انتخاب شایسته ترین شخصیتها، دین ملی و اسلامی شان را ادا خواهند نمود.

در بازسازی و عمران مجدد کشور، نقش سازنده خواهند داشت. و در تامین امنیت صلح و ثبات سراسری کشور، از هیچ گونه بذل مساوی و فدا کاری مضایقه نخواهند کرد. ما باور کامل داریم، که افغانستان به مثابه میراث پر افتخار تمام ساکنین این اب و خاک صرف به وسیله مردمان این کشور می تواند آباد، و مرفه گردد. که اتحاد و برادری و مشارکت ملی، ضامن تحقق این امر شده می تواند. ما وحدت ملی را اصل عمده زیست باهمی دانسته و مشارکت بی دریغ همه اقوام را در تمام امور کشوری، روزنه پیروزی و عدالت اجتماعی را نمود بزرگ همدلی و اتحاد می دانیم. و در این راستا به مبارزه بی امان ادامه خواهیم داد. در کارزار بین المللی معیار دوستی بین الدول را در سهم گیری کشورها به خاطر آزادی، دموکراسی و عدم مداخله در امور داخلی کشورها دانسته و باورمند هستیم که مردم افغانستان قدر دوستی کشورها و مردمانی را که در شرایط دشوار کنونی با ما کمک و مساعدت می نمایند دانسته و بدان ارج می نهند، مطمئن هستیم دشواری های کنونی که فرا راه کشورمان قرار دارد، سپری شدنی است. و مردم ما با متانت و پایداری به سوی پیشرفت و ترقی گام بر می دارند. ما بدین باور هستیم که در اوضاع و احوال کنونی به مساعدت جامعه جهانی در تمام عرصه ها به ویژه تامین امنیت و ثبات اشد نیاز داریم.

امید واری های زیادی وجود دارد که تلاشهای جمهوری اسلامی افغانستان از طریق جرگه صلح بتواند به دست آوردهایی برسد، عملکردها و فعالیت های دولت جمهوری اسلامی افغانستان در این راستا مورد تایید ماست . اعضا و هوا خواهان حزب جنبش ملی اسلامی افغانستان تعهدات و رسالت شان را در برابر نظام، مردم و اینده کشور، ادا می نمایند. با آینده امید وار هستیم، و با این امید واریها در تمام عرصه های حیات جامعه، دین ملی و اسلامی، انسانی و میهنی مان را ادا خواهیم نمود. به کامیابی ها و موفقیت های آینده مطمئن هستیم. انشاء الله و تعالی

و من الله التوفیق

سید نور الله سادات

رئیس شورای مرکزی حزب ج. م. ا.ا

خجسته باد نوروز

سال نو مبارکباد


هر وقت نوروز از راه می رسد، نقطه پایانی بر یک فصل از زندگی می باشد، و آغاز فصل دیگر، که برای انسان، و همه هستی، مجال می دهد، تا آنچه را در فصل و فرصت از دست رفته نتوانسته است، به آن دست یابد، و به آن اهدافی که برای خود ترسیم نموده بود، برسد، اینک می تواند با گامهای استوار و متین حرکت به سوی رسیدن به آن هدف، به آن مقصد را بر دارد، تا به آن نزدیک شود.

نوروز اگر از یک سو نقطه پایانی می باشد، برای یک فرصت، از سوی دیگر آغاز یک گام نخستینی است، که به انسان داده می شود، تا با سرعت بالاتر، اراده قوی تر، عزمی راسخ تر، به سوی هدف والای خویش حرکت کند، نوروز به انسان یک تلنگر است، یک هوشدار است، که آی انسان از خواب غفلت برخیز، تو انسانی، تو خلیفت اللهی، تو نماینده تام الاختیار خدا در زمینی، تو کرامی ترین موجودات هستی، هستی! برخیز، که زمین از خواب خفته خویش، بر خواسته است، برخیز که طبیعت تحول کرده است و گیاهان، به رویش آمده اند، برخیز که زمستان مرد، و تولد بهار را در سیمای رویش گلهای سرخ و شکوفه های درختان بنگر!!

برخیز! هموطن! آغاز فصل رویش، طراوت،و شادابی طبیعت است، و تو هم خستگی زمستانهای سرد و یخ زده، این دیار را در سیاه چال تاریخ دفن کن، و برخیز همانند، رویش سبزه زارها، که با روئیدن خود، و تلاش مستمر خویش، خود را از زیر خاکهای فراموشی، بلند می کند، و باعث تحصین انسانها می شود، خودت را، جامعه ات را، کشورت را، و در یک کلام افغانستان را با همه آنچه که در آن است، از زیر خاکهای ندامت و فراموشی، و ندانم کاری هایی که باعث این همه بازماندگی از کاروان مدنیت انسانی شده است، نجات بخش!

برخیز هموطن! و بر دستان خویش، شاخه های گل بگیر، غنچه های لبخند را بر لبان خویش شکوفه بخش، و این لبخند زیبای بهاری را ، به دوستان، فامیل و همه هموطنان خویش هدیه کن!!

برخیز! و همانند رویش سبزه زارها، زیبا و پر طراوت، باش، و در هر کجای این سرزمین هستی، اراده کن، تا همانند جاری شدن چشمه سارهای بهاری، از هر گوشه این وطن، زلال و بی آلایش باشی، و برای همنوعان خویش، مرکزی امید بخش، و رویا آفرین شوی!!

با توام ای هموطن! با تو که در اسارت سوز و سرمای یخ زدگی جهل مانده ای، و هنوز دشمنان بشریت و انسانیت بر جانت بمبهای را می بندند تا انسانهای بی گناه را در خاک و خون بنشانی، با تو ام! با تو که خود را به کشتن می دهی، و خانه های انسانهای بی گناه را ویران می کنی، و کودکی خرد سال را بی و دست و پای در زمین، به عنوان نشانه شومی اندیشه خویش بر جای می گذاری!! برخیز! به خود آی، که تو پاکی، که تو را خداوند برای ویرانی نیافریده است! تو را خداوند برای خلق زیبایی هایی در زمین آفریده است، پس به خود آی و به جای سلاح قلم بگیر، و به جای راکت بیل بر شانه انداز، و به جای بمب، اندیشه کمال طلبانه در خود بیافرین، و برای سعادت انسان و همه همنوعان خویش تلاش کن! این یک فرصت دیگر است که خداوند در پیش تو نهاده است! این فرصت را همانند سالی که گذشت از دست نده!

هموطن! به خود آی و به زیبایی بهار بنگر! و در همین آغاز سال نو فقط با خود عهد ببند، عهدی که فقط تو می دانی و خدایت! و سوگند یاد کن که در این عهدخویش وفادار بمانی، و بگو به خودت،که من در این سال در هر کجای این وطن که هستم، و هر وظیفه ای که به عهده دارم، تلاش می کنم، به جز آبادی افغانستان به چیز دیگری نیندیشم، به جز رشد و شکوفایی کشورم در راه دیگری قدم نگذارم، و به جز به کمال رساندن نهال نو بنیاد آزادی در افغانستان، رشد و شکوفایی این کشور تصویری در ذهن خود راه ندهم و برای ریشه کنی مفاسد اداری، دیگر هرگز به کسی رشوه نخواهم داد و در هر مقامی که هستم، دیگر رشوه نخواهم گرفت، زیرا من با خود عهد بسته ام که یک افغانستان زیبا بسازم، و افغانستان زیبا از رویش نو من و تو شروع می شود ای هموطن!

وصیت نامه سیاسی الهی شهوانی شیخ اصف محسنی

وصیت نامه سیاسی، الهی، شهوانی، حضرت شیخنا، ملا محسنی قندهاری ادام ظله السترنجی!!!!
وصیت نامه سیاسی، الهی، شهوانی، حضرت شیخنا، ملا محسنی قندهاری ادام ظله السترنجی!!!!



از انجائیکه عمر به آخر رسیده است، هر چند که جناب عزرائیل را من بسیار زیاد رشوت داده ام که تا زمانیکه به همه ارزوهای زمینی خودم نرسیده ام، مرا به مهمانی آن دیار موعود نبرد، ولی از انجائیکه در این دوره و زمانه به هیچ چیزش اعتبار باقی نمانده است، امکان دارد که بی خبر، این عزرائیل به همه قول و قرار های خودش خیانت کند، و مرا ببرد، این باعث شد که گفتم باید یک وصیت نامه بنویسم، از آنجائیکه مهمترین مشاور من حضرت آلت تناسلی ام می باشد، به همین خاطر لحظاتی پیش سر و صورت او را با پماد (…….)تزئینش کردم، و حالا مثل علم … قامت خود را استوار کرده است، و سخت جانانه برای من مشاوره می دهد.

از او پرسان کردم که آیا شما جایز می دانید که من وصیت خود را نوشته کنم، حضرت الت تناسلی گردن خود را به رسم تایید به سویه خایه تکان داد و گفت بسیارخوب است. و چیزهایی دیگری هم گفت که حالا لازم نمی دانم همه گیر و فرا گیر شود که مبادا بگویند این هم نوعی انفولانزای ملاییی هست. اخر این دوره بسیار بد شده است، دشمنان من ، که ما از او به نام دشمنان اسلام یاد می کنیم و خود را عین اسلام می دانیم ، همه چیز را به من یعنی اسلام می چسپانند.

به هر حال مرگ حق است، هرچند که وقتی فلسفه می خواندم، حقانیتش برایم ثابت نشده است. چون می خواستیم پای منابر ما خالی نشود، حالا هم نمی خواهیم که وقت مرگ ما بدون مردم احمق باشد، می گوییم، مرگ حق است، و چون مرگ حق است وصیت هم حق است.

بناء وصیت خود را اینگونه برای همه مومنین نوشته می کنیم.

مومنین بدانند و آگاه باشند، که از زمانیکه من از بی ریشی در قندهار خارج شدم، و در صف ریش دار ها پیوستم، همیشه خدمت به دین، و خدمت به خودم را یک وظیفه بزرگ الهی می پنداشتم، حالا هم وصیت خودم را به همه دینداران، و همه پیروان مدرسه خاتم النبیین که آنجا زیارتگاه من و همه صیغه ای هایم خواهد بود، نوشته می کنم که به اصول زیر به عنوان تنها راه سعادت و کمال انسانی عمل کنند، تا بری الذمه باشند. انشائ الله

وصیت نخست:

در اول می خواهم به همه مومنین از چیزهایی که بسیار زیاد دوستشان دارم، نوشته کنم، چون سعادت مند خواهند شد اگر انها هم این چیزها را دوست بدارند.

- الف: تازه جوان شده بودم، وقتی از مدرسه خارج می شدم، خیلی کسانیکه سن و سالشان از من کلانتر بود، بسیار علاقه مند بود که با من مراوده داشته باشد، یک روز کسی یک پیاله نوشیدنی داد، طعم تلخی داشت، ان را خوردم، بعد ان مرد مرا به خانه خود دعوت کرد، نمی دانم چطور شد که به خانه آنها رفتم، در خانه انها نمی دانم که چه اتفاقاتی افتاد، به هر حال از آن روز به بعد من مرید آن مرد شدم، آن مرد مرا همیشه در خانه خودش که خانه ای مجلل هم بود، می برد، بسیار کباب های لذیذ پخته می کرد، می خوردم، انواع خوردنی های لذیذ را برایم تهیه می کرد، و او می گفت، اگر در این مهمانی ها همیشه بیایی او کاری خواهد کرد که او در افغانستان خیلی کلان شود. روزهای اولش زیاد برایم جاذبه نداشت، ولی بعدها، علاقه مند شدم، در مهمانی او که می رفتم، نمی دانم داخل نوشیدنی هایش چی بود، که مرا گنگس می کرد، حتا بعضی وقتها احساس می کردم که در بهشتی که در دوران طلبگی در بعضی از تفسیرها می خواندیم، می رفتم و…

کم کم که من ریش و پشم در آوردم ان مرد ثروتمند گفت، حالا دیگر کلان شده ای، زیاد به کار این دیار نمی خوری، برو به طرف نجف، آنجا درس بخوان و…

آن مردم هزینه سفرم را داد، مرا به سوی نجف روان کرد، در نجف درس خواندم، تا ملا شوم، ولی نمی دانم چه چیزی باعث می شد که توجه ام از همه کتابهای فقهی فقط به سوی فصولی جلب می شد که تنها از حیض و نفاس سخن می گفت، به خصوص آن عباراتی که می گفت وقتی قلیله و یا کثیره باشد. به خصوص وقتی یاد می داد که زنها برای تشخیص دادن قلیله و کثیره چگونه لنگ خودشان را باز کنند، پخته را با دست داخل فرج خودشان بگذارند، تا معلوم شود که قلیله و یا کثیره است و…

هرچند که تمام متون فقهی بیشتر به این امور تعلق دارند، ولی من عاشق فصل های که تعلق به فرج داشت شدم.

ب: من در زندگی کتابهای زیادی را تورق زده ام، اما از میان همه کتابهای که تا آن زمان دیده بودم، بسیار زیاد کتاب تحریر الوسیله حضرت امام خمینی را که در دو جلد می باشد، را دوست می داشتم، چون تنها در این کتاب بود که حضرت امام خمینی (قدس سره الکثیف) در آنجا شجاعانه نام مرجعیت را زنده کرده بود، و بسیار مرد و مردانه توانسته بود که یک استباط شرعی عالی را از خود بروز بدهد، در این کتاب نوشته می کند، که اگر مردی آلتش نغوظ کرد، و کسی در دسترسش نبود، برای رفع وضعیت اضطراری، و دختری خرد سال در دسترسش بود، می تواند در میان پای او خود را ارضاء کند، من از آن زمان به بعد برای مدتهای طولانی از این روش بهره می گرفتم، خیلی هم سود مند بود.

ج:



ادامه دارد

راز تعطیلی روزنامه راه نجات

http://www.rahenejatdaily.com/

از تاریخ ۱۳ حوت نشرات روزنامه راه نجات که متعلق به سید حسین عالمی بلخی بود، به شکل مشکوکی متوقف شد، هر چند مقامات این روزنامه در تماسهای مستقیم اعلام کرده اند که به دلیل مشکلات داخلی به مدت سه ماه کار نشرات خویش را متوقف نموده است.

اما روز گذشته یک مقام نزدیک به این روزنامه که نخواست نامش فاش شود، اعلام کرد که این روزنامه به دلیل افشا شدن ارتباط خارجی و دریافت کمک از سوی کشور ایران متوقف گردیده است.

در این ارتباط یک نفر که مسئول دریافت پول های هواله شده از سوی دفتر نمایندگی رهبر ایران در امور افغانستان، به این روزنامه بوده است، به همراه اسناد و پولهای دریافت شده دستگیر شده است.

این روزها در افغانستان اهسته اهسته تلاش می شود که منابع مالی جراید و رسانه ها شفاف گردد، همچنین روی منابع مالی احزاب نیز فعالیت های تحقیقاتی اغاز گردیده است.

در صورتی که این خبر صحت داشته باشد، این اولین روزنامه ای است که به دلیل وابسته بودن به خارج متوقف شده است، و در این صورت باید شاهد تعطیلی رسانه های دیگری از قبیل تلویزیون تمدن و... نیز باشیم.

|+| نوشته شده توسط یونس حیدری در چهارشنبه 1388/12/26 | نظر بدهید

تجدید میثاق بارهبرشهید

مجمع سیاسی راه نو

تجدید میثاق بارهبرشهید

هموطنان عزیز!

ماه حوت یادآور دردناکترین حوادث در کشور ما است؛حوادثی که هریک در جای خود تکوین کننده سرنوشت ملتی است که هیچ گاهی صاحب سرنوشت خود نبوده، در میان این حوادث واقعه دردناک22حوت اما؛ برجسته ترین عنوان تاریخ است؛ زیرا درین مقطع،نه تنها رهبری،بلکه اندیشه ملتی قربانی شد.

شهید مزاری مظهر اراده و تبلور اندیشه مردمی بود که در طی بیش از دو قرن،مظلومیت و محرومیت را تحمل نموده،بطور سیستماتیک، توسط رژیمهای فاشیست، قبیله سالار و مزدور بیگانه مورد تهاجم، قتل عام، نسل کشی،بردگی،آوارگی، تبعیض و شکنجه قرار داشت.مردمی که در شرایط جنگ و دفاع از وطن اولین و صادقترین مدافعین و قربانیان بودند و پس از جنگ اسیربدترین شکنجه ها، عذابها و محرومیت ها.

هموطنان گرامی!

شهید مزاری بدنبال تحقق یک هدف و به دست آوردن یک نتیجه بود؛ اینکه تمام شهروندان این سرزمین از حقوق و وجایب یکسان برخوردار بوده و به شخصیت و کرامت انسانی همگان احترام گذاشته شود.او از تاریخ آلوده به تبعیض،فاشیزم و قبیله سالاری افغانستان آموخته بود که اینجا شعارها هرچه باشد،عملکردها نژادی و قومی است. رهبرشهید، درک کرده بود که شعارهای زیبا و عملهای سمبلیک، دوای درد 200 ساله مردم عذاب کشیده اش نیست؛ بلکه انسانی شدن سیاست، ملی شدن منافع و شایسته مداری در مدیریت، به صورت عملی و عینی، تنها چاره دردها و رفع مصایب کشور است. او از اینکه سیاستمداران، رهبران و جریانهای سیاسی کشور در طول تاریخ، از دین، مذهب، وطن، منافع ملی و دیگر شعارها و مظاهر ارزشی سوء استفاده نموده منافع شخصی، قبیلوی و قومی را در ورای آن شعارها و مظاهر جستجو کرده اند، رنج می برد و این رنج و درد او را به فکر و مقاومت در برابر چنان اندیشه ها و اعمال واداشت، ازین رو او یک ملت و یک اندیشه بود و قربانی شدن او بخون افتادن اندیشه و آرمانی بود که در طی قرون و اعصار، ملتی آن را در ذهن و ضمیر خود می پروراند.

پیروان مزاری بزرگ!

اگر رهبر شهید امروز هم در میان ما می بود همان کاری را می کرد که آن روز کرد زیرا؛ ماهیت سیاست و مدیریت در کشور نه تنها تغییر نکرده بلکه بدتر و ننگین تر شده است. در آن زمان با وجود حاکمیت و سلطه دولت مجاهدین بر بخشهای اندکی از کشور و بحران سیاسی و درگیری های گسترده گروپها و گروهها، شیوه سیاست و مدیریت دولت مجاهدین که از آدم ها به گونه سمبلیک و برخلاف اراده مردم استفاده می نمود، مورد قبول رهبر شهید نبود و همیشه بر جامعیت نظام سیاسی کشور تأکید می کرد. دولت آن زمان با وجودی که ادامه دهنده راه و میراث خوار رژیمهای قبیله سالار 200 ساله نبود اما روش و عمل آن به پایان بخشیدن چنان اندیشه ای کمک نمی کرد بلکه در نهایت راه بازگشت آن را فراهم می ساخت؛ چنانکه حوادث بعدی تابه امروز ثابت کرد. اما آنچه که امروز جریان دارد، با وجود دولت حاکم بر همه کشور و حضور قدرتمند سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و فکری جامعه جهانی، حرکت به سوی قومی شدن نظام سیاسی وبه کارگیری همه امکانات ملی و بین المللی به سود یک قبیله بگو نه سازمان یافته دوام دارد. حضور سمبلیک چند نفر از اقوام دیگر در حکومت و رام ساختن آنها با تأمین منافع شخصی شان، توجیهی بیش برای دراختیار قراردادن تمامی سلطه و امکانات به یک قوم نیست . بازی سرنوشت کشور را یک قوم بعهده دارد. روند فعلی نشان دهنده آن است که ما در آینده نه چندان دور شاهد حاکمیت و سلطه سیاه عبدالرحمانی- طالبانی خواهیم بود، در حالیکه هیچ مقاومتی وجود ندارد.

دوستان ویاران!

مجمع سیاسی راه نو به رهبر شهید بحیث یک اندیشه و باور جاویدانی می نگرد و روح پیام او را مقاومت دربرابر فاشیزم وانحصارطلبی می داند. به همین دلیل سر تعظیم به مقام شامخش فرود آورده، صادقانه برای تحقق اهداف او و عینی ساختن اندیشه هایش مقاومت خواهد کرد. ما به چیزی کمتر از انسانی شدن سیاست و ملی شدن منافع و مدیریت، قناعت نخواهیم کرد و بر سر این پیمان یک بار دیگر با روح بلند و خون همیشه جوشان رهبر شهید میثاق می بندیم.

مجمع سیاسی راه نو

کابل-20/12/1388

|+| نوشته شده توسط یونس حیدری در پنجشنبه 1388/12/20 | نظر بدهید

مشروب خوری فرزند ایت الله فاضل حادثه افرید

به گزارش منابع نزدیک به بیت ایت الله فاضل فرزند ایشان که همینک مسئولیت خاتم الانبیاء کابل را به عهده دارد، عصر روز گذشته به همراه سید طاهری پیش نماز مسجد خاتم الانبیاء کابل مشغول شراب خواری می شوند، پس از شراب خواری، اقای طاهری که مست بوده است، یک بوتل الکل صنعتی را نیز می نوشد، سپس حال ایشان خراب شده و به یکی از شفاخانه های برچی انتقال می دهند، اما داکتران اقدامات لازم را می کنند، ولی نتیجه نمی بخشد. همکنون اقای طاهری کاملا دید چشمان خود را از دست داده است. صبح امروز نیز او را از خانه اش که در داخل محوطه خاتم الانبیاء قرار دارد، به یک شفا خانه انتقال دادند.

|+| نوشته شده توسط یونس حیدری در جمعه 1388/12/1
تورکان هزاره!

اخیرا در کابل کتابی تحت عنوان تاریخچه اقوام و نژادها در افغانستان نوشته داکتر عنایت الله شهرانی، به زیور طبع آراسته گردیده است.

این کتاب که با یک پیشگفتار آغاز می گردد، با هفت فصل جدا گانه ادامه می یابد.

آنچه برایم جالب بود این جمله بود، که در آغاز خودش به تورکان هزاره اهداء گردیده است، وقتی تورقی بر آن زدم، دیدم فصل چهارم خود را به تورکان هزاره اختصاص داده است، به نظرم دیدگاه های قابل توجهی را اقای شهرانی در قبال هزاره ها بیان داشته است، تصور می کنم دوستانی که از این وبلاگ دیدن می نماید، خالی از فایده نباشد، تا آن را مطالعه نمایند. به همین دلیل فصل چهارم آن را که اختصاص به تورکان هزاره دارد، به طور کامل خدمت شما تقدیم می گردد.



(اداره سایه روشن)





تاریخچه اقوام و نژاد ها در افغانستان









تألیف: دوکتور عنایت الله شهرانی











ویراستار: دكتوراكبرهمت فاريابی

سال چاپ: 1388











اهداء:- به توركان هزاره مبارز و بيگناه كه در قتلگاه های اميرعبدالرحمن شهيد شدند !









فصل چهارم

تورکان هزاره

درين بخش درباره كسانی بحث مينمايم كه روح و روان من دايم با آنها بوده است .
هزاره ها يكی از شاخه های بسيار مهم و قديم تورك ميباشند كه در قاطبه تواريخ موثق آنها را از جمله هون های سفيد ويا توركان توكيو ها آورده اند . عبدالحی حبيبی مي نویسد : « در نصف اول قرن هفتم ميلادی در شمال هندو كش و ولايت تخارستان تا بلخ و ميمنه امرايی از نژاد توكيو ( بقايای كوشانی هفتلی " يفتلی" ) حكمرانی داشتند كه مركز ايشان قندوز بود " ص 107 تاريخ افغانستان".
در فرهنگ آنندراج هزاره را قومی از افاغنه آورده اند و گفته اند از عشاير شيعه مذهب . منظور مولف افاغنه اينست كه در افغانستان زيست دارند ونه اينكه خودشان پشتون باشند و در قسمت شيعه بودن مردم هزاره بارها گفته ايم كه مركز و اطراف هزاره جات شيعه اند ولی يك اكثريت بسيار بزرگ شان در سرتاسر افغانستان اهل سنت والجماعه ميباشند .

معنی كلمه "هزاره" در فرهنگ دهخدا "حصهً پائين ديوار" آمده است . همچنان در تشابه تلفظی كلمه هزاره لغت "هزاله"را آورده اند كه" هزلی" به معنی شوخی و ظريف طبعی ميباشد و شايد هم حرف لام به حرف زآ در اثر كثرت استعمال تبديل شده باشد .تا هنوز در بين اوزبيک ها اعم افغانستان و اوزبيكستان آدم های شوخ و ظريف طبع را "هزل گوی" ميگويند .

در فرهنگ دهخدا كلمه ديگری را به وزن "هزاره"به شكل "هزاوه" ميآبيم كه ميگويد : « قصبهً دهستان فراهان سادات از بخش فرمهين شهرستان اراك دارای 2736 تن سكنه و آب آن از قنات ، محصول عمده اش انگور ، غله و ميوه است . اين قصبه از قرار قديمی اين ناحيه و دارای چشمه سار های متعدد و آبهای گوارا و تاكستان های فراوان است .......جلوس اباقاخان بن هلاكو به تخت سلطنت بعداز پدرش بسال 663 درين قصبه بوده است » از شرح بالا منظور ما تنها از هموزن بودن كلمات است كه شايد به شكلی از اشكال درافغانستان و پاكستان به مردم هزاره نسبت يافته باشد

تعداد نسل تورك های هزاره در پاكستان بمراتب زيادتر از تورك های هزاره در افغانستان ميباشد كه بحث آنها ضرورت به تحقيق علاحيده دارد .
اگر از كلمات بالا در خصوص وجه تسميه "هزاره" بگذريم ، امكان توجيه اصل كلمه "هزاره" شايد طبق گفتار اكثر نويسندگان "هزار" باشد كه در لشكر های مغول و تورك ، به واحد های هزار نفره تقسيم ميگرديدند و ما تا اكنون در ساحات شمالی افغانستان ( در سابق توركستان صغير ) مينگباشی و يوزباشی به معنی سركرده هزار نفری و صد نفری را گاه گاهی ياد مينماييم ..... زمانيكه اين راقم متعلم مكتب ابن سينای كابل و دارالمعلمين كابل بودم ، منصبی را درميان ملازمين ميشنيدم كه "ده باشی" ميگفتند كه تركيب زبان دری و توركی يعنی"كلان ده نفره" بود ، بنآ كلمه "هزاره"ميتواند با معنی "مينگ باشی" مرتبط باشد .

در كتاب نظام اجتماعی مغول اتوغ ها ، نويانها ويا گروپ ها را چنين ميآبيم : « بطور خلاصه ميتوان گفت كه در زمان سلسله يوآن ، شخصيت های مغولی همه از طبقه اشراف فيودالی ، نويان ( روئسای هزاره ) روئسای ده هزار و افراد گارد ( اشراف ) بودند ، پس از انهدام اين سلسله و فرار مغولها به خارج از چين ايشان مجبور به ترك زندگی شهرنشينی و مراكز چينی و بازگشت "به هزاره های" خود در اعماق استپهای مغولی گرديدند .ولی درين زمان هزاره ها تبديل به اتوغ و نويانها ( فرماندهان هزاره ) تبديل به جای سنگ و دای بو وغيره گشته اند ( ص 228 نظام اجتماعی ..... ) .

از گفته های بالا بيگمان كلمه"هزاره" هويدا و آشكارا ميشود كه شايد سركرده كدام واحد اردوی تورك ها ويا مغول ها شخص مهم و با نفوذی بوده كه لقب اولاده و مربوطين او را"هزاره" گذاشته اند و اين اصطلاح حتمآ در خاك فعليه افغانستان مروج شده باشد بخاطريكه اصطلاحات تاجيكی ويا فارسی از قدامت لازم برخوردار است . همچنان نميتوانيم از گفته های بعضی تحليلگران انكار نمائيم كه شايد كلمه "هزاره" از خود گروپ هزار نفری باشد كه اولاده و مربوطين همه شانرا "هزاره" گفته باشند و چون اصطلاح زيبا ، روان و آسان است ، از آن سبب بزودی ورد زبانها شده است و شايد هم هزاره معنی كلمه "نويان" باشد. نویان از مراتب و مناصب زمان مغلولان بود مانند باتو نویان و دیگران از شمار جنرالان مغول بودند که در آنوقت یک سفر بزرگ را از طریق تورکستان و کنارهای بحیره خزر یا کسپین و بحیره سیاه و قفقاز تا اروپای شرقی رومانیا، بلغارستان فنلد و روسیه سفید تا مسکو و دشت قبچاق و آستراخان دور میزنند و این ممالک را به امر چنگیز خان مطیع و مسخر می کنند.

حبيبی مركز اراكوزيا را كه كاملآ خاك و سرزمين ملت تورك هزاره ميباشد ميگويد كه"هزاله"است و چون هزاله با هزاره هم وزن و قرين است ، شايد هزاره از هزاله آمده باشد .

موضوع دوميكه از زبان ولاديمير تسف بدست ميآيد و بسيار مهم است ، اينست كه به كلمه "دای" و معنی آن دسترسی پيدا مينمائيم .

در يكی از نوشته ها ميخوانيم كه « دای بو چين » بمعنی "زن دای بو" آمده و معلوم است كه كلمه "دای" ريشه طولانی دارد .

در نوشته های آقای تسف دای ها را به چنين شكل ميآبيم : « كه كلمه دای بوی مغولی از آميزش سه لغت چينی كه عناوين اشخاص مهم سلسله يوآن بوده ، تشكيل شده است ، اين سه كلمه عبارت اند از : ( tai - baw , tai - fau , doi - fou ) بمعنی مهردار بزرگ » ( ص 223 نظام .....) .

كلمات و القاب تای فو ، تای بو و دای فو را ميتوان بخوبی تصور كرد كه خيلی عميق و صاحب معنی است و حالا ما در هزاره جات افغانستان "دای" ها زياد داريم كه به اقوام تعلق ميگيرند . اما يك موضوع ديگر بايد گفته شود كه "دای" ويا "تای"در توركی بمعنی كرهً اسپ آمده و واقعآ خيلی بجای خواهد بود تصديق نمائيم كه بگروه های "دای" ها بخوبی صدق مينمايد به اين معنی كه اسپ سواری و اسپ كاری از قديمترين ايام شغل مردم تورك بوده است . و كسانيكه صاحبان اسپ های خاصه و بخصوص ميبودند ، او و مربوطين او را به صفت اسپ او ميشناختند .
مثلآ اگر كسی اسپی ميداشت كه در گردن او زنگ آويخته باشند ، آن اسپ را "دايزنگی" ميگويند و ما تا اكنون در ميان توركان هزاره افغانستان منطقه يی داريم بنام "دايزنگی" و همچنان در ميان توركان تورکستان كشور قومی داريم بنام"كلته تای" گويا كسی از اشخاص مهمی كه دُم اسپ آن كوتاه بوده (( ويا هم اسپ او نسبت به ديگر اسپ ها قد كوتاه بوده - ويراستار)) ، بنآ شخصيكه صاحب آن "تای" يا "دای" بوده او و مربوطين او را "كلته تای" گفته اند .زيرا كه "كلته" به زبان توركی به مفهوم كوتاه ميباشد . ويا اينكه آن تای يا دای دردويدن "يُرغه" بوده ودربزكشی نام ونشانی داشته و به نسبت كوتاه بودن دم ويا قد اسپ ، صاحبش را ، صاحب تای كلته و بعدآ جمع فاميل او را "كلته تای" خطاب كرده اند . در تلفظ ها اندر ميان اقوام مغول و تورك حرف "دال" با حرف "تا" اكثرآ مشابه تلفظ ميشوند. و کلته تای بهادر یکی از جنرالان زمان مغول است و در کشور کشایی مغولان با ایشان و احفاد آنان سهیم بزرگ داشته است و طایفه کلته تای کنونی از مازمانده گان ایشان می باشند. باید گفت که اکثر طوایف تورک به اسم نوع اسپ آنان تام گذاری شده اند مانند دوغلان که در اصل توغل آت و توزیع بمعنی اسپ توزیع است و قونغرات بمعنی اسپ خاکستری یا قونغری می باشد.

البته اقوام بنام حيوانات از قديم الايام بدينسو معموليت داشته ، چنانچه در ميان شهرياران تورك ايران پادشاهانی را بنامهای « قره قويونلوها » و « آق قويونلوها » ميشناسيم. که بمعنی گوسفند سفیدان و گوسفند سیاهان می باشد بيرم خان مشهور بدخشی كه هندوستان را به توسط او نصيرالدين همايون دوباره بدست آورد، از جمله قره قويونلوها و باز از شاخه "بهارلوها" بود كه فرزند او همان عبدالرحيم خان خانان يا صدراعظم جلال الدين اكبر بود كه زبان فارسی را به اوج ترقی رسانيد و اصلآ در ميان توركان آنها متعلق به شعبه توركان توركمن ميباشند .

)) احتمال قريب به يقين ديگر وجه تسميه "دای" اينست كه"دائی" برای اكثر مردم تورك زبان مانند توركمن ، آذری ، تاتار ، قرغز ، قزاق و بعضی از اقوام اوزبيک به معنی ماما "برادر والده" را دارد . و به احتمال زیاد استعمال كلمه "دای" برای مردم هزاره معنی همان "دائی" را داشته باشد . بنآ "دای چوپان"در اصل خود "دائی چوپان" بمعنی "ماما چوپان"ميباشد و ميتوان دای كندی ، داي زنگی ، دای قوزی ، دای دهقان ، دای قلندر وغيره "دای" را با پسوند آن به همين قياس نمود . – ويراستار))
اگرچه بعضی ها "دی" را مشابه "زی" آورده اند ، چنانچه آقای يزدانی نيز تا جايی به اين دو كلمه اشاره نموده است و شايد "زی" بشكل غيراصلی "دی" از "دای" گرفته شده باشد زيرا "دی" از لغات بسيار قديم توركی است و قدامت لغات توركی را از آن بايد دانست كه هزار سال كه هنوز بسی زبانها قوام نگرفته و به قيام نرسيده بودند ، فرهنگ عالی بزبان توركی توسط محمود كاشغری تحرير شده بود و اين خود نمايانگر تاريخ كهن زبان و ادبيات توركی ميباشد . همچنان خط اورخانی هم از قديمترين خطوط توركی بشمار ميرود .

در هزاره جات "دای" ها زياد ميباشند ، بمانند دای كيو- دای قوزی - دای كلان - دای پولاد - دای چوپان - دای نوری - دای كندی - دای دهقان - دايزنگی - دای ختای

- دای ختن - دای بيركه - دای قلندر وغيره
در سطور قبل يادآور شديم كه يك جانب وجه تسميه "دای" به "تای" توركی نسبت دارد ، اما وقتيكه تنوع دای های توركان هزاره را مطالعه مينمائيم "دای" به قوم نسبت داده شده است ، مثلآ "دای ختن" كه غالبآ قومی از توركان ختن بودند كه بعد ها آمده باشند ، يا اينكه "دای دهقان" قشلاق دهقانها ويا اينكه يكی از دای های "دای توكيو" ميآبيم و شايد "دای توكيو" باشد كه اصل شان به "تورك توكيو" منتهی ميشود.
البته اين "دای" ها همچنان ميتوانند منطقه و جای تعبير شوند و امكان معنی های ديگری هم وجود دارد . به هرصورت كلمات "دای" و "دی" مخصوص اصطلاحات خاص توركان هزاره ميباشد .

يكی از موضوعات ديگريكه در خصوص"دای"بايد گفته شود اينست كه "دای" ميتواند بعضی وقت جزً نام اشخاص باشد و ما بنام يكی از خانم ها به استناد تاريخ رشيدالدين فضل الله خانمی را ميشناسيم كه "دای" جزً نام اوست : « اين غارت چنان با شدت بعمل آمد كه در"يورتها" غير از خاكستر ديگدانها چيزی باقی نماند . قوتوی خاتون و تودای خاتون و ارمن خاتون را برهنه بگذاشتند » ( ص 607 امپراتوری صحرانوردان و او از رشيدالدين). در طوایف هزاره کنونی آنچه که مربوط دای وزای اند همه مغولند و آنچه که به این دایها و زایها انتساب ندارند آنان از طوایف متعدد ترکان می باشند.

گرچه درخصوص پيشتر درباره وجه تسميه ، منشاً و مبداً كلمه و اشارات ديگر در خصوص توركان هزاره بحث گرديد ، بازهم بخاطر توضيح بهتر نظر يكتعداد دانشمندان را درين بحث داخل سازيم ، تا توانسته باشيم بحد وسيع در ساحه اصليت اين مردم بومی افغانستان روشنی باندازيم .

درقسمت وجه تسميه هزاره ها سخن های نو بسيار كم است و زیاده تر يكی از ديگری تقليد كرده اند ، و موضوع اينكه ايشان از بقايای اردو و لشكر تيموچين يعنی چنگيز خان ميباشند و موًرخين يكی بعد ديگری ، موضوع را تقليد كرده اند كه اين طرز ديد به نظر نگارنده اين مقال عاری از حقيقت ميباشد و حتی بقراريكه درين مقاله متذكر شديم ، آنها با آنكه بنی اعمام بسيار دور مغولها ميباشند ، مستقيمآ به تورك ارتباط خونی دارند و بدان سبب اصليت آنها خاصتآ و راًسآ به تورك منتهی ميگردد.
داكتر سيد مخدوم رهين در كتاب اشك خراسان درحاليكه به ابولآبای توركان يا افراسياب توهين ها كرده است چنين ميخوانيم : « بنابر نوشته جهانگرد چينی هيوان تسنگ كه در دوره كوشانی از آريانا عبور كرده قوم هزاره قرنها پيش از ورود اسلام به سرزمين ما درين كشور می زيستند، در ادبيات و تواريخ دوره اسلامی قرن سوم وچهارم هجری اطلاق ترك غرچه به قوم هزاره شده است » ( ص 31 كتاب مذكور). نوشته رهين خيلی برجاست كه هزاره را تورك دانسته است .
در كتاب پژوهشی در تاريخ هزاره ها بقلم حاج كاظم يزدانی موضوع چنگيزی بودن تورك های هزاره با دلايل زياد رد شده ولی نظر يكتعداد را كه در كتاب خويش گنجانيده اند ، خالی از مفاد نخواهد بود كه با تبصره های كوچك آنها را ازنظر بگذرانيم :
"بليو" گفته كه هزاره ها از ديگر اقوام افغانستان مجزاً ميباشند ، موضوع قابل ترديد است ، آنها اولآ به تورك ها می پيوندند و ثانيآ با ديگر اقوام اختلاط نسبی دارند (( همانقسميكه هر قوم ديگر افغانستان با همديگر اختلاط اتنيكی دارند – ويراستار)) .
ژ . فيرير گفته است كه هزاره ها ساكنين اصلی افغانستان ميباشند و در زمان حملات اسكندر در همان محل زندگی ميكردند كه حالا حيات بسر ميبرند و فيرير موضوع فوق را از نوشته های موًرخ قديمی يونان "كورتس" استفاده كرده است .تبصره اين نگارنده چنين است كه اصليت و قدامت تورك هزاره بگفته هردو درست است اما مسكن اصلی هزاره های توركتبار مراكز عمده غزنی ، زابل و كابل و تگين آباد بود و آنها نه بواسطه سامانيان بلكه توسط شخص امير سبكتگين "سيويكتگين" بروايت های مختلفه خصوصآ از مركز اصلی توركها يا غزنی باستان منتقل شده اند .
حاج كاظم ميگويد : « بعضی از دانشمندان گويد هزاره ملتی است كه از اختلاط و تركيب تورك و مغول بوجود آمده اند ( ص 157 ) درست كه تورك هزاره با مغول ارتباط خونی دارد ولی غرور ملی ملت تورك هزاره بايد پايمال نگردد و نبايد به اين شكل آنها را به دوراهه و تشويش نگهداشت و حق همين است كه ايشان از شاخه بس مهم و با ارزش ملت تورك ميباشند .» .

نظريه"دمورگرفت" كه ميگويد:" صورت و چهره های هزاره ها نظر به مغولها بيشتر به تبتی ها ميماند و قرلوق ها پيش از حمله مغول در افغانستان مركزی بودند ، درست است ولی يك نظر نو نيست زيرا آل سبكتگين از قوم قرلوق ميباشند و در تبت توركان بسيار اند" .

ازينكه در دائرتالمعارف اسلامی قوم مغولی يا نسل تورك مغولی ميخوانند بازهم در تردد ميباشند و نميتوانند به تاريخ اصلی تورك هزاره آگاهی حاصل نمايند . در سطور ديگر به عرض رسيد كه تورك های هزاره خون مغولی و توركی دارند و با مغول خون مشترك و مشابه دارند اما ازنگاه تقسيماتيكه ما ذكر نموديم زياده تر به توركی ارتباط ميآبند .

عندليب را حاج كاظم ميفرمايد كه او گفته است ، تورك های هزاره ، هزار قبيله اند ، زياده تر يك نظر افسانوی و تخيلی ميباشد ولی نظر قمبری بهسودی درقسمت اينكه تورك های هزاره پيش از چنگيز خان در غرجستان می زيستند ، مورد پذيرش است . زيرا گفتيم كه اين قوم پيش ازميلاد بخاك كنونی افغانستان حيات بسر ميبردند .
اگر داكتر "ريچارد پتر" كه درباره هزاره ها ده سال تمام تحقيقات نموده ولی اغلاط فاحش او قابل تاًمل است . مثلآ ميگويد « زبان هزاره گويشی از فارسی - دری است در آن از لغات مغولی استفاده فراوان شده است » ( ص 160 پژوهشی) اين حكم پتر را پروفيسور شاه علی اكبر شهرستانی چهل سال پيش ناقص ساخته است ، زيرا از روی تحقيقات علمی كه نموده از جمله پانزده صد لغات تورك و مغول يكهزار و دوصد و پنجاه آن خالص توركی و مابقی مغولی ميباشد و از جانب ديگر اين كلماتيكه به زبان مغولی ارتباط ميگيرد معنی آنرا ندارد كه توركی زبانها آن لغات را استعمال نمی نمايند بلكه جمله از آن لغات را استفاده نموده و در گفتار خود ميآورند و بدين حساب همه لغات پانزده صدی در زبان توركی مورد استعمال دارد .
حاج كاظم يك موضوع مهم را نتيجه گيری مينمايد و ميفرمايد : « اين مدارك مسئله نژادی مهمی را روشن مينمايد كه اهميت آن از مسئله خصوصی هزاره تجاوز ميكند و اين مطلب بما نشان ميدهد كه در حقيقت نه فقط فلات های مرتفع ماورای هيماليا بلكه تمام دنباله های جبال هندوكش تا منتهی اليه غربی آن در زمان قديم محل سكونت قبايلی از نژاد چينی و تبتی بوده است ( ص 163 ) . درين شكی وجود ندارد كه منظور از چينی ، ماچينی ها يا توركان غيرچينی اند و تعداد زيادی تبتی ها همچنان متعلق به توركان تبتی ميباشند و توركان ختائی و ختنی هم گفته ميشوند .
درقسمت دو كشور هزاره بمعنی تقسيمات بين دو مملكت افغانستان و نيم قاره توافق وجود دارد ولی درحقيقت يك زمانی جمله به يك سرزمين واحد حيات بسر ميبردند و دليل ما پيش از دوره كوشانی ها تا بعداز دوره غزنويان و غوريان و حتی تيموريان ميباشد .
حاج كاظم يزدانی نظر استاد جاويد را اينطور ميآورد : « اين طائفه ( هزاره ) از اقوام اصيل و بومی اين سرزمين اند كه قبل از مغول ( چنگيز ) بنام غوره يعنی غرجستانی معروف بوده اند و سلسله شاهان غور و شار های باميان از ميان همين اقوام بوده اند ، نژاد هزاره ممكن است اختلاتی از اقوام اورال آلتائی " اله تائی " باشد » ( ص 164 (

مسلمآ فرموده استاد جاويد قابل قبول بوده و تحقيقات شان علمی است و غوری ها و شار های باميان و ديگر خان های كوچك از اهل تورك های هزاره ميباشند .
ازينكه يزدانی از قول يكی از موًرخين از قوم لاچين ذكر كرده ، چنين است كه هزارهً لاچين همه هزاره ها را دربر نميگيرد ، بلكه شاخه هايی از هزاره ها ميباشند . امير خسرو بلخی دهلوی از قبيله لاچین هزاره و نيز كهگدای ها از همين شعبه برخاسته اند. و لا چین در نهرین (نارین) کنونی زنده گی میکردند و نارین هم نام یکی از طوایف تورک است و آنرا تحریف و مسخ نموده به شکل نهرین ساخته اند .
خيلی دلچسپ است كه يزدانی از زبان پروفيسور همام ميآورد : « محققان درين امر كه هيونگ نو و هونها همانها هستند كه بعدها بنام مغول شناخته شدند و تركان و تاتاران هم ازين مردم ريشه گرفته اند ترديدی نيست » ( ص 165 . (درحاليكه ما در اوراق هذا ثابت ساختيم كه ريشه و كنده تورك و بعدآ به تاتارو ديگر شعبات منقسم ميگردند و در همه كتب معتبر تورك پيش از مغول بمانند اكبرنامه وغيره آورده شده است. باید یاد آورده شد که در نژاد اورال آلتای به ویژه در نژاد آلتای منگول (مغول) و منچور و تورک و تو نگور شامل می شود و مغولها یا منگولها با تورکان بنی عمام می باشند و تا تارها یک طایفه خاص تورکان هستند و با مغولان ارتباط ندارند از اینکه در لشکریان مغول تاتارها بود و با چنگیزیان پیشاپیش قرار گرفته می جنگیدند از این جهت آنان را مؤرخان با مغولان به اشتباه گرفته اند علاوه بر آن با پیروزی مغولان اکثر قبایل تورک خود را نیز مغول خوانده اند جامع التواریخ بر این امر مهر تایید می کوبد این عامل مؤرخان غیر تورک را دوچار اشتباه خطا کرده اند.
حاج كاظم يزدانی نظر حبيبی را كه هزاره از هزاله ويا هساله باشد تآييد مينمايد درحاليكه من هم آنرا تآييد مينمايم ولی در قسمت تركيب پشتوی آن يقين ندارم .
موضوع مهمی را كه جلال الدين صدیقی در قسمت كلمه "بربر"ذكر مينمايد خيلی دلچسپ است و كلمه بربر و ملك بربر در داستانهای حماسی "گور اوغلی" آمده است و اين نگارنده در آن باره نوشته ام . اما جلال الدين صديقی بصورت قاطع می گوید كه « نژاد تورك شامل هزاره ، ايماق ، اوزبيك و قرغيز ميباشد » ( ص 169 پژوهشی ) و فرموده صديقی درست است اما تورك های قزاق ، توركمن ، اويغور ، آذر و تاتار را شامل نژاد تورك نيآورده و شايد نمیدانسته است .
موضوع ديگريكه از نوشته صدیقی بدست ميآيد اينست كه درين رساله سعی نموديم تا تورك بودن ايماق و هزاره را ثابت بسازيم و صديقی گفته های ما را كاملآ تصديق نموده است .

حالا درقسمت هويت اصلی و تاريخی تورك های هزاره بايد بحث كرد :
درقسمت معرفی تورك ها گفته شد كه تورك های هزاره بمانند اقوام ديگر تورك از اولاده يافث بن نوح عليه السلام ميباشد .

درسطور ديگر اين مقاله آورديم كه سابقه داری مردمان تورك هزاره در افغانستان يك خط درشت و تاريخ معين ندارد ، ولی بی ترديد ميتوان گفت كه مردمان تورك های هزاره بيش از هزار سال قبل از ميلاد در افغانستان زيست داشتند و آسانترين و ساده ترين دليل ما حكومت داری بنی اعمام شان كوشانی ها در افغانستان ميباشد كه در قبل ازميلاد آنها در كابلستان و زابلستان و مركز غزنی و بعدها تا مناطق دور نيم قاره هند حكم راندند . و از روی مطالعات غلجائی ها"خلجی ها" و تاريخ تورك های هزاره چنان پيداست كه غزنی يكی از قديمی ترين مركز تورك ها در كنار بلخ بامی بوده است .

در مقاله "كابل در پرده های تاريخ" به تحقيق اين نگارنده چنين آمده است كه درگذشته پيش از ميلاد مسيح فرزندان يكی از خوانين و رئيس قبيله تورك های توكيو در كاشغرستان و ساحه ختن و ياركند"ياركنت " و اورومچی بنام آچيل خان بعداز شكست در مقابل ژوان - ژوان ها جانب تخارستان ميآيد ولی ناگهان در راه بدار بقآ می شتابد و دو پسر و يك دختر او بنامهای قابول خان ، جابول خان و غزنه جان ( دخترش ) در سرزمين های كابل و زابل و غزنی آمده صاحبان آن ولايت ها ميگردند و از آنست كه كابل و زابل و غزنی بنامهايشان نامگذاری شده است . اما يك تعداد محققين مغرض و متعصب غزنی را بمعنی های گوناگون تعبير مينمايند تا ازين تعریف ها سوً استفاده های سياسی نمايند . درحاليكه غزنی از كلمه “غز” گرفته شده و كلمه ايست كه به لفظ توركی نسبت داده ميشود ، و غزنه دختر آچيل خان افسانوی است ، گفتيم و پيشتر هم ذكر رفت كه يگانه دو ولايتی كه به پسوند نسبتی "چی" مطابقت داشته و استعمال ميگردد همانا ولايت غزنی و باميان است كه باشندگان شانرا بنام غزنيچی و باميانچی ميگويند . درقسمت باميان و نسبتی "چی" به كتاب پژوهشی در تاريخ هزاره ها مراجعه شود .

نسبت دادن مردمان تورك هزاره به توركی بودن شان صدها دليل ديگر موجود است كه تورك بودن آنها را بمانند آفتاب روشن ميسازد مثلآ در خصوص قبايل و فرقه هزاره ها اين نامها را داريم : تاتار ، خلج ، خلخ ، قرلوق ( در اصطلاح مردم هزاره و تورك های توركستان افغانستان ) قللغ ، توركمن ، چوگل "چگل" ، نايمان وغيره كه همه را درميان هزاره ها ميتوان يافت و به عين تلفظ و شكل در ميان توركان رايج ميباشد .

در بين هزاره ها يكتعداد نامهای ديگر توركی زياد ه تر مورد استعمال را دارد مثلآ زاولی ( گفتيم و بمعنی آزاده و فرهیخته می باشد كه شايد اولاده همان جابول خان افسانوی باشد ) لاچين ، بربر ، ترخان ( كه اصل آن تارغان است و نام پدر ابونصر فارابی يا معلم ثانی ترخان است كه زاده توركستان و توركی تبار بود ) .
درسطر بالا از “بربر” ياد نموديم ، اين كلمه در داستانهای گوراوغلی مكررآ آمده و من در آن باره مقالات زياد و كتاب نوشته ام كه داستانهای گوراوغلی كه تعداد حكايتش به پنجاه و دو ميرسد در زمان اندك پيش از اسلام و آغاز شيوع اسلام در سرزمينهای از غور و بادغيس گرفته تا توركستان چين ، توركستان موجوده و ساحات تورك نشين افغانستان بوقوع پيوسته است و اكنون ما در ساحه تورك های هزاره افغانستان در يكاولنگ محلی داريم كه مخروبه بيش نيست ولی نامش را ميگويند "شهر بربر"كه غالبآ در هنگام قتل عام های چنگيز خان بمانند شهر غلغله خراب شده است . ناگفته نماند كه بسياری از لشكر جلال الدين منكبرنی خوارزمشاه همين اسلاف تورك های هزاره بودند و قتل عام شهر باميان و شهر غلغله از جانب چنگيز خان به همين سبب بود .

اين نگارنده در بسی مجالس سخن از تورك های هزاره گفته ام كه ايشان يك كميت بزرگ در افغانستان ميباشند ، يعنی تنها كسانيكه بنام "هزاره"( تورك هزاره ) ياد ميشوند و مقصد من ديگر تورك تباران افغانستان نميباشد زيرا درين مقاله مطول خواهيد يافت كه جمعيت تورك تباران در افغانستان بيش از اقوامی است كه دعوای اكثريت نموده و امتيازخواهی ميكنند ولی درينجا هزاره های افغانستان را كه در سرتاسر افغانستان بصورت پاشان و پراكنده حيات بسر ميبرند فقط نام ميبريم :
يك - تورك های هزاره كه در مجاورت پشتونها حيات بسر برده اند ، بمانند غلجی ها بالآخره پشتون شده اند و شايد هم جمله غلجائيان تورك های هزاره بودند كه فعلآ به تبار پشتون پيوستند ، طوريكه در عنوان ديگر درين باره بحث نموديم .
دو - هزاره های بلوچ شده در ساحات بلوچ نشين افغانستان اما در سرزمين پاكستان زياد ميباشد .

سه - در ولايات خوست و پكتيا قومی از اقوام مسعود وجود دارند كه نظر برخی موًرخين بر آنست كه آنها ( مسعود ) از قوم تورك هزاره نيست ولی به قرار گفته حاج كاظم يزدانی ، بهسود و مقصود دو برادر بودند ، بهسوت به همان نام هزاره باقی ماند كه بهسود فعليه بنام وی است(بهسوت)و اونقوت و بهسوت در اصل از اقوام مغول می باشند و اما مقصود كه دور از آن زيست بالآخره مسعود شد و به مليت برادر پشتون گراييد .

چهار - عمومآ در ساحه لوگر فارسی را بگونه يی تلفظ و لهجه توركان هزاره در گفتار عاميانه استفاده ميكنند ولی اصل تورك های هزاره نيز در آن ولايت به شكل مردم لوگر و با تفاوت از تورك هزاره حيات بسر ميبرند .

پنج - هزاره بغل و هزاره گدی ، در نواحی و اطراف شهر كابل سكونت دارند و بنام هزاره ترکمن یاد می شوند و در شیخ علی غوربند هزاره های قرلوق بیشتر دیده می شوند شش - در ولايت فارياب هزاره ها به كثرت حيات بسر ميبرند .

هفت - غوربند و سرخ پارسا جايهايی اند كه اصلآ هزاره نشين ولی در غوربند در كميت تناسب نفوس ايشان تفاوت ها پديد آمده و در سرخ پارسا اكثریت دارند .
هشت - ولايت غور و بادغيس دو ولايت مهم تورك هزاره نشين ميباشند .
نه - نكودری ها : اميد است كه درباره این تورك های هزاره تحقيقات بيشتر صورت بگيرد ، اينها در حقيقت تورك های هزاره سجستان يا سگستان ويا سيستان كنونی خاك های افغانستان و ايران ميباشد .

امير تيمور جهانكشا در كتاب" منم تيمور جهانكشا "از قوم هزاره ياد كرده و گفته است كه اين مردم از پرهيبت ترين مردمانی ميباشند كه تا آنوقت ديده است .
ده - وقتيكه در بحث هزاره ها مصروف تحرير بودم در كتاب حاج كاظم يزدانی مراجعه كردم و ديدم كه يكی از عناوین را بنام "هزاره مغول" نوشته است . در همين حال بصورت فوری در ذهنم مفكوره مغول نبودن هزاره ها خطور كرد ، زيرا يزدانی مثليكه هزاره های پشتون ، هزاره های بلوچ وغيره را مينويسد ، هزاره ها را با مغول به همان سياق ميآورد كه من به آن اعتراض ندارم ، فقط به اين عقيده معتقد تر ميشوم كه هزاره را مستقيمآ با نسل مغول پيوستن لازم نمی پندارم با آنكه در زمان های بسيار پيش نه تنها هزاره بلكه ديگر اقوام تورك نيز ارتباط ريشوی با مغول داشته اند بنآ لازم و حتمی ميدانم كه بايد بالای اصل تورك بودن هزاره مانند ساير شاخه های بيشمار اتراك تآكيد نمايم زيراكه اين اصل و واقعيت عينی اتنيكی ميتواند هويت اصلی هزاره را تثبيت نمايد . ما درين ماده "ده" هزاره مغول را در ولايات غور ، فراه ، هرات ، بغلان و سرپل ميآبيم .

يازده - يزدانی عنوانی دارد بنام "هزاره های حنفی ولايت غور" با احتراميكه به نوشته اين محقق عزيز دارم ، من عمومآ تورك های هزاره را بصورت كل يك ميدانم و افتراق مذهب را چندان ارزش نميدهم زيرا شيعه و حنفی ( سنی ) هر دو مسلمان و يك خداوند را به عين معنی سجده مينمايند . ولی اينكه آن دانشمند تحقيق دقيق كرده كارش اهميت دارد .

دوازده - در ولايت پنجشير تورك هزاره زياد ميباشند و از جانب ديگر درين ولايت توركان سمرقندی هم تشريف دارند .

سيزده - در صفحه 289 كتاب "پژوهشی در تاريخ هزاره " با تعجب زياد به عنوان "هزاره تاتار" برخوردم ، زيرا تورك تاتار و تورك هزاره هردو يكی ميباشند و تورك تاتار در ميان اقوام تورك يكی از بزرگترين شاخه ها ميباشد كه مملكت تاتارستان را دارند و در باشقرتستان كه جمهوری تورك های باشقرت است نيز تاتار ها زيست مينمايند و مهمتر اينكه كريميا يا جزيره ( قرم ) را كه اعراب بنام "خزينته الدنيا" ناميده اند ، قبل از استيلای روس ها كاملآ تورك های تاتار زيست داشتند و بعداز كوچانيدن اجباری تاتار ها از كريميا در زمان جوزف استالين بار ديگر امروز نيز تاتار ها در “قرم” متوطن ميباشند . زمانی خان های تورك تاتار كه در آن جزيره زيبا يا عروس شهر های دنيا قدرت آنرا داشتند كه با تورك های عثمانی ويا خليفه های اسلام در قوه برابری نمايند . برای دانشمند گرامی كاظم يزدانی دو چيز ضرور است : اولآ مطالعه عميق تاريخ تورك و ثانيآ آموختن زبان توركی ، زيرا در نوشته بسيار پربهای شان در همين دو خصوص به تاًملات روبرو ميشويم .
چهارده - در ولايات قندوز، تخار، و بغلان مردم تورك های هزاره با يك كميت قابل ملاحظه وجود دارد و ساحات خوست و فرنگ آنانيكه زبان اصلی خود را حفظ كرده اند همه به توركی قديم ختائی تكلم مينمايند .

در ولايت قندوز ( کندوز نیست این کلمه از جانب متعصین در زمان حکومت ظاهرشاه به شکل کندوز بگونه عمدی و قصدی ساخته شد اصل کلمه قندزو است و مردم هم هیچ وقت آنرا کندوز نمی خوانند قندوز در ترکی یک نوع حیوان آبی است که از پوست آن پوستین می سازند و درگذشته قندوز جنگل بود و محل بودوباش حیوانات گوناگون بود و این حیوان که شبیه سمور آبی است در آنجا بو فرت یافت می شد، در خمسه نظامی واژه قندوز هم آمده است همینگونه در سرودهای تورکی نیز دیده می شود (قاشکینگ قندیز گینه لب لرینگ بیگیز گینه - ويراستار )، هزاره های ده ويران شهرت خاص دارند و آنها به همان توركی قديم هون ها ، كوشانی ها و يفتلی ها تكلم مينمايند . همچنانكه يفتلی های بدخشان و هزاره های دره كوشان به زبان توركی كوشانی و يفتلی سخن ميگويند . و اين مردم كه بيش از دو هزار سال به اين خاك زيسته اند ، زبان شانرا از دست نداده اند .

پانزده - در يكی از احصائيه های ثاقب زاده تحرير شده است كه اكنون در ولايت پروان دوازده قشلاق درحال حاضر به زبان توركی حرف ميزنند و وی آن دهات را به چشم خود ديده است و مسلمآ بگرام كه مركز ويا پايتخت كوشانی ها و كابل پايتخت يفتلی ها بوده است ، اقوام و قبايل تورك به مرور ايام شكل ، رنگ و زبان ديگری برای خود گرفتند .

در مقاله مطول “كابل در پرده های تاريخ “ نوشته شد كه اطراف كابل بمناطق چهاردهی وغيره اگر نظر انداخته شود همه چهره های توركی هزارگی دارند و دليل آن اينست كه آنها از بقايای شاهان كوشان و يفتل و نيز از جمله اقوام شان ميباشد .
شانزده - ولايات سمنگان ، باميان ، وردك و ميدان ، ارزگان ، زابل ، غزنی ضرورت به بحث ندارد ، زيرا باميان ، غزنی و ارزگان مراكز حكام قديم تورك های هزاره بودند كه بسی عزيزان غزنيچی به هويت وتاريخ خود معلومات نداشته وخود را از دیگر اقوام ميشمارند كه البته كدام عيبی و گناهی شمرده نميشود .
يك اصطلاح ديگری در كتاب بالا به آن مواجه شدم كلمه "لاچين" بود ، لاچين بزرگترين مركز شان بغلان و بعدآ در اطراف و ساحات قندهار ميباشد . همه كهگدای های افغانستان به همين لاچين ها ارتباط دارند و "بخش قابل ملاحظه لاچين ها در زمان فعلی در آذربايجان متوطن ميباشند". و لاچین شامل شانزدهم قبیله اند که قبل از حمله چنگیز خان در کشور ما در قسمت قطغن و تورکستان جنوبی زنده گی میکردند.
امير خسرو بلخی ثم دهلوی كه نگارنده مقاله مفصلی در باب ايشان نوشته ام از همين تورك لاچين ميباشد كه خودش ميگويد :

تورك هندوستانی ام من هندويی گويم جواب - شكر مصری ندانم كز عرب گويم سخن از نوشته بالا معلوم می شود که هزاره ها تا کدام کمیت در افغانستان وجود دارند و از جانب حكومت های دوره های مختلف ، كوشش شده است كه هزاره ها را از هويت اصلی تاريخی خود نيز بيگانه ساخته و آنها را مجزاً از هويت توركی شان مطالعه نمایند به فحوای مَثَلی « تفرقه بانداز و حكومت كن » مردم تورك هزاره را از پيوندی خونی با ديگر تورك های افغانستان دور نگه داشته باشند تا از تآثير كميت تعيين كننده آنها در روند سياسی و اجتماعی افغانستان جلوگيری نمايند . ولی حالا كه هويت ها بصورت تحقيقی آشكارا ميگردد ، هيچ عيبی و گناهی نخواهد بود كه بگوئيم كميت توركهای افغانستان ( اوزبيک ، هزاره ، توركمن ، ايماق وغيره ) نقش مهمی را در روند حيات سياسی و اجتماعی جامعه بازی ميكند.



تورك های ايماق

ايماق ها شاخه بسيار مشهور اقوام تورك و مغول ميباشند . مناطق و قبایل بزرگ ايماق ها را در كتب تاريخ گاهی باسم "ايماقات" ياد ميكنند .كليد قفل جماع است زر ولی كو زر ؟ سراغش از چه بلد گيرم و كدام ايماق
" ملا فوقی يزدی بنقل از آنندراج" درباره "ايماق" در كتب معتبر تاريخی معلومات زياد است و چون ريشه خالص توركی دارند ، بجای اينكه موًرخين توجه خاص باين كلمه بنمايند ، زياده توجه خويش را به ريشه يا اصل "تورك" مبذول داشته اند . با آنهم سعی ميگردد كه درباره اين قوم نامی و مشهور بحدی توان گفته ها و اسناد بياوريم كه گروه يا شعبه ايماق های عزيز از آن آگاه شوند و پيوند های خود را با اطرافيان شان محكمتر سازند .عبدالحی گرديزی موًرخ دوره غزنويان در كتاب "زين الاخبار" خود كه عبدالحی حبيبی زياده تر كتاب مذكور را به "تاريخ گرديزی" شهرت داده اند ، درباره ايماق معلومات زيبا ميآورد :"كيماك : اصل ايشان آن بوده است كه مهتر تاتاران بمرد و او را دو پسر ماند ، مهتر پسر پادشاهی بگرفت ، كهتر پسر از برادر حسد برد ..... تا هفت تن از مولدان تتار بنزديك ايشان آمدند يكی ايمی دوديگر ايماك ، و سه ديگر تتار و چهارم بلاندر و پنجم خفچاق و ششم لنقاز و هفتم اجلاد ..... “ ( ص 550 زين الاخبار ).

از هفت شخص بالا كه همه از يك نسب و كيماك ميباشند ، بدو شخص آن ايماك و تتار كار داريم ، در قسمت تتار بتاريخ آنها زير عنوان تورك ها آورده ايم و به آنها سوالی پيدا نيست كه اصل شان تورك ميباشد ، وحالا توجه نمائيد كه وقتيكه يك برادر تورك تتار است ، برادر ديگر ايماق كه "ايماك " آورده شده است ، ضرورت به آن نيست كه بگوئيم كه او هم تورك ايماق ميباشد ، زيرا برادر با برادر هم خون و همتبار ميباشد.

در كتاب "نظام اجتماعی مغول" ميخوانيم كه : « لغات تومان و اولوس فقط معرف يك دسته ايلی وسيعی است كه در تشكيلات آن اتوغ های متعدد وارد می شدند . احتمال دارد كه اتوغ های مغولی با وجود اينكه بسختی قابل تقسيم بودند ، تغيير و تبديل ميافتند ..... » ( ص 219) .

بعدآ در صفحات ديگر چنين ميخوانيم : « هريك از قشون های خلخ دارای اتوغ های جديدی شدند كه از تقسيم اتوغ های قديمی بوجود آمده بودند ، احتمال دارد كه در نقاط ديگر نيز شرايط برای پديد آمدن چنين تقسيمات بوجود آمده باشد ، گذشته از تقسيم اولوس ( تومان ) به اتوغ ، تقسيمات ديگری نيز بنام ايماغ وجود داشته است ، ايماغ چه بوده و با اتوغ چه تفاوتی داشته است ؟ در مغولستان قرون وسطی يك دسته ائيل خويشاوند كه در سرزمينی كوچ ميكردند ايماغ ناميده ميشدند .
" ايماق يك قبيله كوچك ويا بهتر بگوئيم يك اجتماع خانوادگی بوده است ، تفاوت اصلی بين ايماغ واتوغ درين است كه اعضای يك ايماغ بايستی متعلق بيك دسته خويشاوند باشد . تعداد اين ايماغ ها در تغيير بوده است . و چند ايماغ ميتوانست از يك اتوغ تشكيل شده باشد . ولی ايماغ و اتوغ از لحاظ كميت باهم تفاوتی نداشتند ، ميتوان تصور كرد كه وحدت ارضی ميتوانست دو يا چند ايماغ را با يكديگر بياميزد و بدينترتيب يك اتوغ جديد بوجود آورد .مانند بعضی اتوغ های بوريات » ( ص 221 نظام "اجتماعی" . (( جمهوری خودمختار بوريات در شمال روسيه فدراتيف واقع است و شامل دولت فدراسيون روسيه ميگردد كه مانند هر جمهوری خود مختار ديگر دارای قانون اساسی ، پارلمان ، حكومت و قضای خود مختار خود ميباشد - ويراستار )).
تا حال در تحقيقات ما تا اينجا دو كلمه را به ارتباط "ايماق" يافتيم كه بلاشك از نامهای ديگری ايماق از نظر شكل و تلفظ و حروف تطابق پيدا ميكنند كه ايماك زیاده تر شكل توركی و ايماغ ارتباط نزديك به مغولی می يابد كه در حقیقت هردو از يك ريشه اند.

در كتاب "نظام اجتماعی" دنباله موضوع را چنين ميابيم كه ميگويد : « ايماغ ايلی به معنی اجتماع خاص خويشاوندان هم خون نبوده است ، بلكه معرف به يك دسته خانواده خويشاوند نزديك و يك قبيله كوچك بوده كه از افراد ايلات و « استخوانهای "يسونها" » مختلف را نيز راه ميداده ولی اصل نسب همه ميبايستی به فرد واحدی منتهی ميشد . بدينترتيب ايماغ از اجتماع خانواده های خويشاوند متعلق به شعبات مختلفی تشكيل يافته بود كه اين شعبات خود از تقسيمات ايلات ( اتوغهای ) قديمی بوجود آمده بودند ( ص 221 نظام اجتماعی ).

در پاورقی صفحه بالا دو موضوع ديگر را بدست ميآوريم يكی اينكه همين سيستم نظاميكه درباره ايماق ها يا ايماغ ها گفته آمد نزد "ياقوت ها " هم ديده ميشود ، ياقوت ها را در كتاب مذكور "ياكوت" نوشته است كه تفاوت قاف و كاف بوده و اصل آن ياقوت و يكی از شاخه های تورك و مغول همين ياقوت ها اند كه فعلآ در مملكت "جمهوری " ياقوتستان در گوشه آخری سيبيريا حيات بسر ميبرند چو وداش ها و یاقوت ها طایفه های تورک است با مغولان ارتباط ندارند. (( كه مربوط روسيه فدراسيون هستند وخاك آن دارای غنی ترين معدن الماس در جهان بوده و اقليم آن بسيار زياد سرد ميباشد و به اين سبب در بين مردم ياقوت افسانه عجيب فولكلوريك وجود دارد كه مطابق آن گفته ميشود " وقتيكه خداوند با دستان پُر از ياقوت والماس از منطقه ياقوت گذر ميكرده كه با خنك گرفتن دست های خداوند تمام ياقوت و الماس درين ناحيه از دست خداوند ريخته است " - ويراستار )).

موضوع دوم اينكه معنی ايماق را چنين شرح ميدهند : « تجمع چيزهای نزديك بهم و مربوط بهم » در كتاب بالا علاوتآ ميافزايد كه : « وحدت ارضی مهمترين اصل ايماغ ميباشد ، بدين معنی كه ايماغ مالك يك زمين صحرآ گردی يعنی توغ ميباشد و دسته آن كه فاقد اين زمين باشند نميتوانند بنام ايماغ خوانده شوند » ( ص 222 همان كتاب (.
همچنان ما كه در ريشه ايماغ نظر نموديم ، ايماق يا ايماغ بزبان مغولی به قومی اطلاق ميگردد كه از آن ميتوان استنباط نمود ، همانطوريكه بر مردم هزاره ، نام شان از شكل نظام عسكری داده شده است ، در ايماغ هم كه شكلی نظام جامعه است به آنها اين اسم اطلاق شده و بعدآ به ايماق مبدل شده كه هم ايماغ وهم ايماق يك كلمه بوده كه با دو شكل مورد استعمال بوده و در ختم به كلمه "ايماق" منتهی شده است .
داكتر لوئی دوپری در كتاب خود بنام"افغانستان" درباره اصليت و ريشه ايماق چنين ميآورد : « از نسل مغول ) هزاره ، ايماق ، توركمن ، اوزبيك ، قرغز و ..... ) « ص 57

دوپری باز در صفحه 169 كتابش ايماق را تركمن ايماق نوشته كه درست است و در تواريخ توركستان اين اقوام دركنار هم از روی ارتباط تحرير يافته است:

وزبيک ، تركمن ، هزاره ، تاجيك و ايماق

حبيبی و از كاشغری معنی "يماك" را يكی از قبايل بيست گانه تورك گفته است كه قرابت به ايماق و ايماك دارد . ( درباره تاجيك درين رساله بحث جداگانه نوشته شده است كه حقيقت تاجيك را توضيح نموده ايم )

در قسمت منشآ ايماق در بسی جای ها "ايماق مغول" آمده و چنانچه كه ما در كلمه"ايماغ" در سطور بالا معلومات زياد آورديم ، چون منشآ مغول و تورك يكی است ازآنرو دور از حقيقت نخواهد بود ایماق در ترکی بمعنی طایفه و قبیله است یکی از نویسنده گان بنام عبدالقادر خان در هند درگذشته کتاب نوشته است بنام ایماق مغول در این کتاب وی طوایف و قبایل مغول را به شناسای گرفته است. موًلف حيات افغانی ايماق و هزاره را از نسل ترخان تاتاری آورده در كتاب « تواريخ خورشيد جهان » درباره نظر موًلف حيات افغانی ميآورد كه وی هردو قوم هزاره و ايماق را از يك نسل قرار داده و گفته است كه وقتيكه مسلمان شدند در آنوقت ازهم جدا گشتند ، زيرا ايماق ها "سنی پخته" و هزاره ها "شيعه كته" اند و اين اختلاف مذهب موجب افتراق قومی ايشان شد . ( ص 314 تواريخ)

در كتاب بالا هزاره را با ايماق گفته كه درست است ، هزاره را گفتيم كه آنها تورك خالص اند و اگر با ايماق يكی باشند ، پس ايماق هم نظر به اينكه مغول باشد - تورك است .
آقای شير محمد ابراهيم زائی مصنف كتاب تواريخ خورشيد جهان علاوه ميدارد كه:

« در بودن هزاره از نسل يافث بن نوح عليه السلام كه تاتار و مغول هردو فرزندان المجنه بن ترك بن يافث بن نوح ..... و ديگر تمامی اقوام تركان تمامآ از نسل اولاد ترك بن يافث هيچ شك نيست ..... و در بودن لخ و خاقان و هزاره نيز از نسل تورك شبهتی نيست ، چنانچه از معارج النبوه و روضته الصفآ و ديگر كتب معتبر واضح است » ( ص 315 تواريخ)

ابراهيم زائی برخلاف گفتار پيش درباره چهار ايماق ميگويد كه از جمله چهار ايماق مشهور جمشيدی ، سوری ، فيروزكوهی و تايمنی دو گروه اولی را عرب و دو گروه ديگر را افاغنه ميداند .

موًلف حيات افغانی اويماق را برادر هزاره نوشته و افتراق مذهبی را موجب افتراق قوميت ايشان بيان كرده محض به اصل است ، چراكه اويماق هرگز هزاره نيست بلكه جمشيدی و سوری از نسل ضحاك تازی و فيروزكوهی و تايمنی از افاغنه قديمه اند ، بلكه اويماق چهارم خود از قوم هزاره سنی مذهب پخته است و اين همه فرق ضحاك نسب و افغان نسب و هزاره سنی را با هزاره شيعه مفارقه مذهبی يكسان است ، اگر اويماقات در اصل هزاره ميبودند در تسميه هرچهار اويماق بنام هزاره سنی مذهب خوانده ميشدند حالا سوری اويماق چهارم قوم هزاره كه حد اوشان متصل به حد فیروزكوهی و تايمنی است » ( ص 315. (

گرچه ابراهيم زائی املای ايماق را كه اصلآ "اويماق" است درست نوشته ولی وی افتراق هرچهار خيل ويا قوم اويماق را زياده تر مذهب ميداند ، درحاليكه موضوع بحث ما تنها عروق و خون ميباشد نه مذهب.

فراموشم نميشود كه از عبدالعلی مزاری رهبر معروف قوم تورك هزاره پرسيدم كه “تو شيعه هستی ويا تورك ؟ " شهيد مزاری فكری عميق كرد و گفت : « من تورك هستم » ، دليلش اين بود كه گفت امكان تغيير دادن مذهب بدست شخص است ولی كسی نميتواند خون خود را تبديل و تغيير دهد ، بنابرين گفت كه وی تورك است .
ازجانب ديگر سوال اينجاست كه چطور هرچهار قوم اويماق كه زاده يك پدر و از يك نسل ميباشند و آنرا ما در بالا ذكر نموديم ، دوی آن عرب و دوی ديگر پشتون باشد و باز در آخر يكی ديگر به هزاره تعلق ميگيرد ، يعنی گويا يك قوم بدو نسل متعلق ميشود .خلاصه اينكه هرچهار اويماق كه اقوام شريف و نجيب و محترم ميباشند بيك قوم تورك از نگاه نسل ارتباط دارند اما ازينكه گروهی به پشتو گرائيدند و گروه ديگر به تاجيكی عيبی ندارد و آنها بمانند اقوام ديگر به اثر قرابت ها با اقوام همسايه زبان و شكل نو را بخود يافتند . چنانچه در بحث غلجائی ها ازين بحث ها زياد بعمل آمد .
طوريكه گفته آمد كلمه اويماق اصلآ توركی ويا بعباره ديگر بخاطريكه در قسمت كلمه "ايماغ" مغولی بحث ها بعمل آمد بدون ترديد آنرا كلمه تورك و مغول ميخوانيم و خطری درين گفته وجود ندارد . موًلف تواريخ خورشيد جهان در آغاز بحث اويماق می آورد كه « بدانكه اويماق و ايماق لفظ تركی است معنی آن الوس و قوم است و چهار ايماق عبارت از چهار قوم است كه در قديم عبارت از سوری و جمشيدی و تايمنی و فيروزكوهی بود و بعد قلت تعداد سوری و حيثيت آن قوم هزاره سنی كه اوشانرا دوازده هزار خانوار ميگويند و در عهد شهزاده كامران و وزير باز محمد خان سرداران اين اويماق محمد يوسف خان و كريم داد خان هزاره بودند » (ص 315 تواريخ).

اينك درين سند ابراهيم زائی مينویسد: كه طائفه اويماق سوری اصلآ هزاره ميباشند كه سرداران شان را نيز ياد مينمايد و همين قوم سوری است كه در هندوستان حكم راندند .
چنانچه در جمله آريانا پروفيسور راعی برلاس اينطور اشاره را بر سوريان ميرساند : « هفتمين طبقه سلاطين دهلی سوريان اند ، اينان نيز مانند لودی ها تركان پشتو زبان اند ، مذهب ايشان حنفی و زبان رسمی ايشان فارسی بود ، در قصر و در بين اردو تركی و پشتو صحبت ميكردند » ( ص 17 آريانا ... ).

در حدود صد سال پيشتر نفوس ايماق ها را بصورت تقريبی از جمله ايماقات اربعه اويماق جمشيدی را پانزده هزار خانوار در پنجده ، كشك ، مرغاب ، وغيره و ولايات اهلی شان را بادغيس و اويماق فيروزكوهی به تعداد هشت هزار خانوار كه در مسكن اصلی خود فيروزكوه ، تايمنی ها به تعداد هزار خانوار در كوه سياه بملك غور ، تيهوره و ساغر كه تيموری ، زوری و درزی از جمله همين قوم تايمنی ميباشد كه جمله سنيان باشند قلمداد نموده اند.

موًلف تواريخ خورشيد جهان نكته جالب ديگر دارد كه در حقيقت چشمديد و شاهديت عينی را ميدهد كه درباره تايمنی ها چنين ميآورد : « رياست گاه اين قوم تيهوره است .قبل ازين خان كلان اين ايماق عبدالغفور خان تايمنی بوده كه به عهد خانی خود حسن زهراب هزاره رافضی را كشت و وقتيكه موًلف به هرات رسيد آنوقت پسرش ابراهيم خان رئيس بود و رئيس ايماق جمشيدی سابق ميراحمد خان و بوقت رسيدن موًلف به هرات سردار تمام اقوام جمشيدی خان آغا برادر مير احمد خان و خسر محمد يعقوب خان امير كابل بود و سردار ايماق فيروز كوهی فتح الله بيک پور پدر سردار نياز بيك بود » ( ص 315 همان ).

موًلف نام امير محمد يعقوب را ميآورد و بعدآ ميرساند كه وی با ايماق ها خويشی كرده و ضمنآ موًلف در ختم نامهای سرداران فيروز كوهی ، پسوند "بيک توركی " و در آغاز كلمه "سردار" را می آورد كه زياده تر به سرداران محمد زائی ارتباط پيدا مينمايد .
همچنان بايد گفت كه در كتاب تواريخ خورشيد جهان ملك هزاره ها را با ملك اويماق ها در حدود سه صد ميل طول و دوصد ميل عرض تخمين نموده است و جمله را در يك ملك نشان ميدهد .

در قسمت تاريخ وجه تسميه ، سكونت و خانهای ايماق ها ذكر بعمل آمد ، نكته مهم ديگری كه بايد درينجا ذكر گردد عبارت از حكومتداری ايماق های تورك نژاد و توركتبار ميباشد.

قبيله اويماق سوری به سركردگی شيرشاه سوری مدتی را در هندوستان حكم راندند ، همانطوريكه بابريان را هندوستانی ها و محققين به غلط ويا به غرض مغولی مينويسند ، به همان شكل سوری ها را در هندوستان قديم بنام افغانان يعنی پشتونها ميدانند ، درحاليكه يكی از خوانين بزرگ اويماق ها ابراهيم خان رئيس قوم ايماق ها بود ، جد سوريان حاكم در هندوستان بشمار ميرود.

همين ابراهيم خان در حدود قرن پانزدهم با پسرانش بوقت لودی ها از منطقه غور يا مركز عمده غوری ها و ايماق ها به هندوستان هجرت مينمايد كه بعدآ اشخاص مشهورشان اينها بودند ، سلطان جلال سليم اسلام شاه ، سلطان محمد شاه ، سلطان فيروز شاه ، سلطان ابراهيم شاه و سلطان احمد سكندر شاه.

در نوشته استاد برلاس درباره سوريان چنين آمده است : « اينان نيز مانند نيپكيان ، امرای شمال هندوكش ، تگينان ، شيران باميان و خلجها از بقايای هفتاليت ها ( يفتليها ) تورك تبار بودند » و پوهاندحبيبی در جائی سلاله غور و سوری را از نژاد آرين ميداند و غوری ها را از بقايای موهوی سوری افسانوی ميشمارد.

در اوراق گذشته درباره اصل و نسب اويماق ها كه سوری ها جزئی از آنها و به آنها تعلق كلی دارد سخن گفتيم و نتيجه تحقيقات را درباره نسب سوريان ( سوری ) ، جمشيدی ، تایمنی و فيروزكوهی آنها را در رگ و رشته تورك و مغول رسانيديم كه همه از روی روايات محققين و مستشرقين دلايل را گرفتيم و اگر گروپ هائی ازين قوم بنام افاغنه ويا پشتون مسمی شده باشند درست ميباشد كه بمانند خلجيان ( بفتح خا و لام ) توركی تباران اند كه بزبان پشتو حرف ميزنند و فرهنگ بين پشتو و توركی را دارند.

يك موضوع شاعرانه ديگر را بايد در قسمت قدامت و اهليت وسياسی بودن ايماق ها ذكر نمائيم اينست كه" ابو النجم اياز" مشهور يا مشاور خاص سلطان و شاهنشاه كبير محمود غزنوی از قوم اويماق بود كه او را در تواريخ و روايات سينه به سينه "اياز ايماق"ميدانند و مسكن او را بدخشان گفته اند و قرار معلوم امیر نصر بن سبکتگین برادر خورد سلطان محمود غزنوی که حکمران بلخ در زمان وی بود در یکی ایماق را از بازار برده فروشی شهر خمچان که امروز بنام آوازه است و این شهر در اثر حملات چنگیز خان بعد ها از میان رفته است خریداری نموده به برادرش سلطان محمود غزنوی پیشکش کرده است در آنوقت بدخشان بندرگاه صدور برده گان بود استاد خليل الله خليلی درباره اين اياز ايماق رساله مستقلی تآليف نموده و نيز مفكوره بت شكنی سلطان محمود را كه سومنات را شكست از همين اياز ايماق ميدانند و اياز تا دم مرگ از اعزاز و اكرام اخلاف سلطان محمود غزنوی برخوردار بود

در قسمت تورك بودن سوری های ايماق شادروان عبدالحی حبيبی چنين ميآورد:

در قرن اول اسلامی بر زابلستان دودمان رتبيلان و بر كابل كابلشاهان و بر باميان شيران وبر غزنه و گرديز لويكان و بر ولايات شمالی هندوكش تگينان ، و بر غور وهرات سوريان حكم ميراندند وتمام اين خاندانها مردم بومی و از بقايای فرماندهان محلی ويا كوشانی و هفتلی افغانستان بودند » ( ص 159 تاريخ افغانستان بعداز.....).

در قسمت اينكه پوهاند حبيبی فرماندهان كوشانی و هفتلی را امرای محلی ميخواند ، حقيقتی است انكار ناپذير ، زيرا در افغانستان اقوام تورك كوشان كه اسلاف يفتليان ميباشند از قديم تشريف داشتند و اينكه ميگوئيم آنها از قوم سيتی ويا يَوچی ها از توركستان چين ، ختن ( خطای ) ، كاشغرستان ويا اويغورستان آمده اند كاملآ حقيقت دارند ، اصلآ بقرار روايات قاطبه موًرخين آن منابع ذكر شده مركز اصلی و قديمه توركان بوده اند ، ويك گروپ يا دو گروپی كه به افغانستان آمده وحكومت نمودند معنی اين را ندارد كه در وطن مان افغانستان پيش از آن ، قوم مذكور تشريف نداشتند بلكه بايد دانست كه غالبآ آنها نزد اقوام خود آمدند . يكی از مراكز عمده توركان توكيو و هون های سفيد تخارستان ميباشد كه تا اكنون بيش از هفتاد درصد آن مردم به همان زبان كهنه خود توركی صحبت مينمايند باید علاوه نمود اقوام تخاری، کوشانی، یفتلی و توکیو همه از اقوام هیونگ نو یا هونها و یا یوچی ها (یاوچی ها) اند که یکی پی دیگر بگونه اقوام مهاجم به آسیای میانه، خراسان، ایران و هندوستان پاکستان حمله آوردند در این مناطق مدنیت های ویژه را ایجاد گذراند.

چنانچه از زبان هيوان تسانگ زاير چينی ميابيم كه در افغانستان كنونی اقوام مختلف تورك در تخارستان ، بلخ ، قندهار ، كابل و ننگرهار حكمرانی ميكردند و بگفته پروفيسور برلاس از زبان موًلف « افغانستان آف ده افغانز » سند ميآورد كه او گفته است : « حاكميت كوشانی های تورك تبار كه يكی از گروپ های يَوچی ها بودند ، بعداز پارچه شدن بصورت شهزاده نشينی ها ادامه پيدا كرد و نمونه بزرگ آن كابلشاهان و يبغو های تخارستان اند » ( ص 18 آريانا ...).

حبيبی يك موضوع ديگر را با بزرگواری خود توضيح ميدارد كه لويكان و سوريان از بقايای يفتليان يا كوشانيان اند كه در بعضی نوشته های خود آن اقوام را در كتابها مثل كتاب "لويكان" وغيره پشتون گفته اند ، واقعآ اگر نيك فكر شود ، ما گفتيم كه تعداد كثير تورك ها مثل خلجائيان وسوريان وغيره بعدها به پشتو سخن گفته و زبان خود را از دست دادند و اين موضوع عظمت و جلال پشتونها را ثابت ميسازد كه قدامت تاريخی دارند و نيز زبان پشتوی سحرآميز بر ديگران اثر گذاشته و آنهم به كهنگی زبان مذكور اشاره مينمايد.

چون در خصوص مردم و مليت ايماق در طول تاريخ كمتر بحث شده و موًرخين بخاطر اينكه آنها ريشه خالص توركی دارند در عموميات تورك ها پيچيده اند ونه به خصوصيات . ازآن سبب بسيار ضرور نبوده كه درينباره تعمق زياد بخرچ داده شود ، در وقتيكه مقاله ايماق به پايان رسيده بود ، دوست ديرين اين نگارنده داكتر فيض الله ايماق يكی از نطاقان سابقه دار بزبانهای توركی و تاجيكی يادداشت كوچكی را اندر باب "ايماقها" فرستادند و اينك آوردن آنها اندك تكرار احسن بايد باشد ولی خالی از مفاد نخواهد بود.

پيش ازينكه فرستاده آن دوست را بياوريم يك موضوع ديگر را بايد ذكر نمائيم كه كلمه "ايماق" كه يك مقدار آنرا "اويماق" و "اويماغ"(( مردم مغولستان كه در گذشته ها الفبای اويغوری را بكار ميبردند ، "ايمق" به فتح حرف "الف" يعنی همزه و كسر حرف "ميم" - ويراستار )) تلفظ مينمايند ، شكل دومی را تورك ها به "انگشتانه" نسبت ميدهند و آن توته آهن را كه در پنجه ميپوشند و سوزن را بوقت دوختن با آن فشار ميدهند نامش را در توركی “اويماغ” و در تاجيكی انگشتانه گویند. آنچه را که انگشتوانه می گوید از مصدر اویماق یعنی کندن گرفته شده است و ایماق بمعنی قبیله وطایفه است.

داكتر ايماق از نوشته س . ن . امين يار از شماره پنج و شش مليت های برادر درمورد ايماق ها اين چنين اقتباس مينمايد.

" ايماق يا اويماق كلمه توركی بوده و معنی طائفه ويا قبيله را افاده ميكند . بعضآ با پيشوند عددی چهار ، بنام چهار ايماق نيز مشهور اند . بنابر قولی وجه تسميه آن از دو كلمه توركی ( اوی يا اوهم و آق ) كه مفهوم خرگاه يا خانه سفيد را ميرساند ، تركيب گرديده است و اين طائفه با داشتن خانه های سفيد بنام « آق اويها يا ايماق ها » مسمی گرديده اند . در زبان توركی "اوی" خانه و "آق"سفيد معنی ميدهد.

" ايماق ..... در منابع مختلف بحيث نام قبیله و طائفه صحرانشين قيد گرديده است به هرصورت ايماق يا چهار ايماق از اختلاط و امتزاج نژادهای مختلف به گمان اغلب توركی ، تاتاری و مغولی تشكيل يافته و درطول جريانها و حوادث تاريخی با ساير ملل و اقوام آميخته و بنامهای مختلف مسمی گرديده اند : ايماق جمشيدی ، ايماق فيروزكوهی ، ايماق تايمنی و ايماق سوری ( تيموری و زوری ) ، از نقطه نظر كلتوری بسياری ازين قبايل شبيه اهالی آسيای ميانه بوده وبا اندك تفاوت عين عنعنات و رسوم را دارآ ميباشند . ايماق ها بزبانهای توركی اوزبيكی ، تاجيكی و بعضآ توركمنی تكلم ميكنند » ( جريده اولوس).

نوشته بالا يك موضوع حساس را كه شامل تاجيك با توركی ، تاتاری و مغولی باشد خواننده را مغشوش ميسازد وما درباره اصل و نسب اين طائفه توركی در سطور بالا ذكر كرديم . داخل ساختن كلمه تاجيك يك مفهوم خوب را ميآورد كه اگر در قسمت "زبان" باشد . اگرچه كثيری از ايرانيان و زياده تر از مردمان به اين عقيده ميباشند كه تاجيك ها جزً تورك ها ميباشند . ای كاش ميبودند اما شايد به اثر نزديكی ها همسايگی ها و صدها موضوع مشترك اينها هشتاد درصد يكی باشند ، ولی تحقيقات ميرساند كه تاجيك ها از نژاد آرين و ارتباط به فارس و فارسی زبانهای ايران دارند ، درين باره بحث ها خواهد شد . (( اما اين مسئله از لحاظ خونی و اتنيكی مربوط آن عده تاجيك هائی نميگردد كه اصليت آنها متعلق به اقوام مختلف تورك وبعضآ پشتون بوده ولی به مرور زمان با تعويض زبانهای اصلی خود به تاجيكی گراييدند – ويراستار)).
درقسمت ديگر آورده داكتر ايماق بعد از ذكر كلمه "سوری" در هلالين "تيموری" آورده بودند . شايد يكی از آن چهار شاخه ايماق های تورك نژاد ، خود را به تيموری منسوب بسازند ، چنانچه بسی از ايماقان هرات و بادغيس به نسبت اينكه توركی بودن خود را ثابت بسازند ، خود را به "تيموری" نسبت ميدهند كه اين موضوع خارج از حقيقت قرار ندارد .
اما در قسمت سوری با آنكه در سطور پيش گفتيم ، موضوع ازين قرار است كه آنها در جمله همان جمشيدی ها ، فيروزكوهی ها و تايمنی ها ميباشند و تفاوت بصورت قطع ندارند.

حبيبی كه خداوند روحش را شاد داشته باشد "سوری" ها را يك شاخه ای از پشتونها ميشمارند ولی دليلی را نميگويند . اولين نكته ايكه بايد گفته آن بزرگمرد ترديد گردد اينست كه - اين چه اتفاقی است كه در جمله چهار برادر سه برادر تورك وچهارمی پشتون ميشود و اين باز به ما تداعی مينمايد كه استاد و ديگران همه خان ها ، پادشاهان محلی را بشمول "لاويك" از بقايای كوشانی و يفتلی ميآورند ولی يكباره او ميفرمايند كه "لويك"است و "لوی" بزبان پشتو بزرگ را گويند و “لويك” ها يعنی بزرگك ها معنی دارد . اول اينكه تركيب "لويك" و "بزرگك" در فارسی و پشتو درستی ندارد . همينكه بزرگ شد از حالت تصغير ميبرايد ، ديگر اينكه گفته شد كه كلمه "لوی" به استناد متون قديم در توركی معنی بزرگ را ميدهد و عقيده من اينست كه "لويك" نيست بلكه "لاويك" وغالبآ كلمه ختنی و اويغوری است.

به همين قسم داكتر برلاس مينويسد كه سوريان سلسله شاهان تورك پشتو زبان هند ميباشد و این موضوع از امكان دور نيست ، زيرا زبان ركن اصلی نژاد شناسی نميباشد و ميتواند پشتونها فارسی زبان و فارسی زبان ها و توركی زبانها پشتون باشند .
در مورد سوری ها كه از جمله چهار ايماق يا چهار قوم عمده تورك های ايماق اند ، اولتر از همه اذعان بايد نمود كه حبيبی به فكر آن بوده اند كه "سور" در پشتو "سرخ" معنی ميدهد و تصور كردند كه بايد اين گروه توركان پشتو باشند ، درحاليكه در فارسی ماهم اين كلمه را «سور» چنين بكار ميبريم "گل سوری" ، گل سرخ ضمنآ اين "گل سوری" در فولكلور تاجيك ها يكی از موضوعات مهم بشمار ميرود .

زياده بر آن در لغت توركی "سور" سبز معنی ميدهد ، گويا كسانيكه چشم سبز يا آبی داشته باشند وی را "سور" يا "چشم سبز" ميگويند كه تا اكنون اين لغت مورد استعمال را دارد و اين ميرساند كه غالبآ شخص اول ايماق ها در تاريخ چشم كبود بوده و كبود رنگ خاص عقيدوی توركانست.

حبيبی ميفرمايد : « اسم زور يا رب النوع سوريا بعداز اسلام توسيع يافته و به اين نام بلاد و قبايل و اشخاص مسمی ميشوند ، مثلآ "زورآباد" ناحيتی بود كه اكنون هم به همين نام در جنوب سرخس و رقاصی گوشه شمالغرب سرحدات افغانی ولايت هرات موجود است ويا قوت آنرا بصورت "زورابذ" از نواحی سرخس ضبط كرده و ابن اثير منسوب به آنرا "زورابذی" گويد و اين "زور" بصورت "سور"هم ضبط گرديده » ( ص 127 تاريخ افغانستان .....).

اينك خود حبيبی متون قديم را بشكل “زور” آورده و اكنون نيز در ساحه غور منطقه چشمه ساريست كه آنرا"زورآباد"گويند به اثر مرور ايام "زور" به "سور" مبدل شده است و نيز كوهی در غور وجود دارد كه آنرا زوركوه گويند و كسانيكه از آنجا هستند خود را زوری ميگويند و تاريخ هرگز اين "زوری" ها را به پشتون بودن نشان نميدهد . زوری ها كه بنام پادشاهان در هند به شكل شاهان "سوری" شهرت يافتند به دنبال همان نسب سازی ها آنها را به پشتو نسبت دادند ، وشايد به گفته پروفيسور برلاس زبان شان به پشتو مبدل شده باشد . اما نژادآ به پشتو نسبتی ندارند ويك موضوع درينجا پيش ميشود كه آيا در آن هنگام در پشتو كتابت پيشرفته وجود داشته يا نه ؟ زيرا متون اصلی از آن عهد كه براستی باشد تا اكنون بدست ما نرسيده است .طوريكه گفته آمد و درينجا باز ميآوريم كه داكتر برلاس ميفرمايد : « هفتمين طبقه سلاطين دهلی سوريان اند ، اينان نيز مانند لودی ها توركان پشتو زبان اند ..... جد اين خاندان ابراهيم خان سور است كه با پسرانش در اواخر قرن پانزدهم در زمان لودی ها از منطقه غور به هندوستان مهاجرت نمود و بحيث يكتن از قومندانان اجرای وظيفه ميكرد ، اينان نيز مانند نيپكيان امرای شمال هندوكش ، شيران باميان (شاران باميان ) و خلجها از بقايای هفتالت ها ( يفتليها ) و تورك تبار بودند » ( ص 17 آريانا برون ... 1999 ميلادی و او از نوشته حبيبی).

در دائرة المعارف مملكت اوزبيکستان به صفحات 161 - 162 درباره ايماق ها چنين آمده است : " ايماق نام عمومی يكتعداد قبايل و عشاير توركی افغانستان و اوزبيكستان در قرن پانزده و شانزده در وادی فرغانه و در ولايت قشقه دريای ( فعلی ) سكونت داشتند ، با مرور سده ها ايماق های ساكن اوزبيكستان شامل تركيب اوزبيكان شده ، نام قبايل و عشاير خود را از دست دادند ، فقط يك قسمت آن در ولايت قشقه دريا نام قبايل"ايماق"را حفظ كردند.

به تركيب ايماقهای ساكن افغانستان يكسلسله قبايل و عشاير فارسی و تاجيكی زبان شامل ميشود . درحال حاضر نام اقوام توركی زبان و تاجيكی زبان كوهی و نيمه كوچی « فيروزكوهی ، تيمنی ، جمشيدی و تيموری » ساكن شمالغرب افغانستان است . ايماق علاوه بر افغانستان و اوزبيكستان در ايران نيز بسر ميبرند . آنها متعلق به تايمنی بوده در حدود شش مليون نفر هستند . يك قسمت ايماق های سنی و قسمت ديگر آن شيعه ميباشند . ايماق ها بنام "چهار ايماق " نيز مشهورند.

بعداز علاوه نمودن مطالب بعدی اين بحث همين را بدست آورديم كه ايماق ها بمانند قرغز ، قزاق ، تاتار، اویغور، تورکمن وغیره یکی از آن شاخه ها میباشند که سر چشمه شان از تورک است. در اخیر این بحث باید علاوه کرد آنچه را که گفتیم همه در ارتباط به ایماقهای تورکستان افغانی بود و در قسمت ایماقهای قطغن چیزی در این رساله گفته نشده است ایماقهای قطغن که ولایات قندوز، بغلان زنده گی می کنند نیز مانند ایماقهای ترکستان به چهار طایفه یا قبیله منقسیم می شوند لرخانی، سجیانی، اوسرانی و اورته بولاتی می باشند و اورته بولاقیها از شمار قبایل خون گرم ایماقهای قطغن می باشند و لرخابی ها، سجیانی ها و اوسرانی ها مردمان مؤقر و سبت به آن مردم خون سرد هستند.

قسمت دوم

تورك قزلباش

تاريخ اين كلمه توركی بعداز دوره امير تيمور جهانكشآ بلند شده است . قزل در توركی بمعنی "سرخ" و "باش" سر معنی ميدهد كه تحت الفظی آن "سرخ سر" ولی بمفهوم "كلاه سرخ" در ميان اردو ويا عساكر پذيرفته شده است.

اولين بار اين تركيب زيبا يا صاحبان كلاه قرمزی بدوره اولاده شاه صفی ولی استعمال گشت و بعداز آن اين گروپ بمانند "ينگ چريان" ونه به اندازه شان صاحب قدرت خوب بودند بلكه عمومآ و مستقيمآ بفرمان حكام كار ميكردند .
"ينگ چريان" از نوجوانان تشكيل شده بودند كه بعداز استقرار و كثرت نفوس شان بمقام خلافت نفوذ آنها بحدی رسيده بود كه يك خليفه را از ميان برميداشتند و خليفه ديگری را بمقام خلافت عثمانی مينشاندند.

ولی قزل باشان اصلآ از اسيران جنگی امير تيمور بودند كه امير تيمور آنها را در برگشت بعداز فتح خليفه مقتدر توركيه اسلامی سلطان بايزيد ايلدرم به اردبيل آذربايجان باخود داشت و ميخواست آنها را به سمرقند ببرد . ولی حضرت خواجه علی خلف مولانا صدرالدين نبيره جناب سيد شاه صفی الدين ولی (رح) كه امير تيمور به او و فاميلش ارادت داشت مانع بردن اسرآ به سمرقند شد و چون آنها مسن تر از دوره های اول "ينگ چری" های توركيه بودند ، بمريدی شيخ صفوی خواجه علی نشستند و زياده تر از شكل عسكری به روحانيون وبعباره ديگر بمريدان شيخ ميماندند . ازآنرو در آغاز نام شان را قزل باش نگذاشته بودند ،
سپس بعداز چند نسل آن زمان كه شاه اسماعيل صفوی آهنگ جهانداری نموده و خانقآ را بجای خود گذاشته وبر تخت سلطنت نشست همين اولاده مريدان را كه از زمان جدش خواجه علی مانده بودند ، گارد محافظ و رزمندگان تعيين نمود و نام شان را"قزلباش" گذاشت.

وجه تسميه قزلباش را بهتر است از زبان سردفتر موًرخان عباس شيروانی بشنويم : « نگاشته اند كه هرگاه امير تيمور كورگان بجنگ شتافت بشهر اردبيل رسيد خبر كرامات و خرق عادات حضرت خواجه علی خلف مولانا صدرالدين ، نبيره جناب سيدشاه صفی الدين عليهم الرحمه شنيده تنها وقت صبح بخانقآه نبيره شاه صفی آمد ، شاه بعداز نماز فجر در مجلس خود بمراقبه مشغول بود ، مريدانش دور او مراقب بودند هرگاه امير تيمور در رسيد شاه چشم كشاد و از راه كشف دريافته برخاست و امير تيمور را در بغل كشيد و پهلوی خود نشاند امير تيمور در دل خود گفت كه من بر بايزيد فتح خواهم يافت يانه شاه از روشندلی دريافته فرمود كه برو به مقصد خواهی رسيد ، آنگاه يك كلاه عنايت كرده رخصت فرمود امير تيمور بعداز فتح مراجعت كرده در سواد اردبيل رسيده بعدازظهر تنها به خدمت شاه حاضر شد و ملازمت حاصل نموده بسيار جواهر و اسباب عمده و كيسه های زر پيشكش كرد شاه قبول نكرد و هيچ نگرفت امير تیمور گفت شاه نذر مرا قبول فرمايد تا خاطر من شاد شود فرمود كه مرا به اين اشيآ حاجت نيست مگر از لشكر بايزيد كه اسير آورده ايد ازآن كسان آنقدر كه در حجره من درآيند بمن دهيد امير تيمور بجان منت گفته اسيران را طلب كرد ، جوق جوق ميآمدند و در حجره ميرفتند تا آنكه چند هزار اسير كه در قيد امير تيمور بودند جمله در آن حجره داخل شدند ، امير تيمور ازين كرامت نهايت معتقد شد و زمين ادب بوسيد مرخص گشت ، شاه اسيران را از حجره بيرون آورد و گفت كه آزاد كرديم شما به اوطان خود برويد جمله مريد شدند و گفتند كه ما نميرويم در خدمت خادمانه خواهيم زيست شاه قبول كرد بعداز دودمان شاه صفی هرگاه شاه اسماعيل صفوی بر جای آبای خود نشست اولاد همين اسيران آزاد و ديگر مريدان نيك نهاد كه جمله شريف و سپاهی دلير بودند شاه اسماعيل اولی را ترغيب جهانگيری دادند ، ملك ايران را مسخر كردند و قزلباش عبارت از همين گروه با شكوه است .چنانكه در تاريخ عالم آرای عباسی مسطور است كه سلطان حيدرالموسی الصفوی پدر شاه اسماعيل شبی در خواب ديد كه او را تاج دوازده ترك از عالم غيب عطا گرديده ، لهذا از سقرلات قرمزی كلاه تركمانی را بكلاه دوازده تركه مبدل كرده بر سرمريدان نهاد منشيان خاندان صفويه باين افسر ممتاز شدند و ملقب به قزلباش گشتند.
ولادت اين پادشاه درسال 761 واقع شد و در 791 جلوس كرد » ( ص دوازده سلطان نامه).

در قسمت وجه تسميه بالا كه سردفتر موًرخان نظر داده ، نگارنده موافق ميباشم ، زيرا خاندان شاه صفی ولی صاحب كرامات بوده اند ، و گنجانيدن چند هزار نفر در يك حجره بی ترديد ميتواند كرامت باشد ، اما گاه گاهی يك تعداد موًرخين ميگويند كه حجره مذكور دو دروازه داشته و كسانيكه از اسرآ از يك دروازه داخل حجره ميشدند و از دروازه ديگر ميبرامدند اما بی خبر از آن هستند كه امير تيمور يك مرد زرنگ ، هوشيار و حكاك بود ، بهرصورتيكه است و به هر قسميكه مردم عقیده دارد اختيار به آنهاست وما درينجا يك مثال ديگری را از وجه تسميه قزلباش ميآوريم و پيش ازآنكه بدان شرح بپردازيم بايد گفته شود كه شاه صفی ولی دارای دو مشخصه بود كه مردم صاحب حكومت ايران معاصر علاقه به آن دو صفت فاميل شاه مذكور ندارند . اول اينكه خاندان شاه صفی همه از مذهب اهل سنت و جماعه ، ثانی جمله توركتبار و بزبان توركی صحبت مينمودند . چنانچه اگر به تاريخ ايران و تواريخ ديگر مراجعه نمائيم ، زبان درباری صفوی و قاجاری ها همه توركی بود.

صائب تبريزی مشهور كه از توركان تبريز و پارسی گوی بدربار صفويان شاعر دربار بود و باری هم از طريق افغانستان بدربار توركان بابری هند سفر نمود و خاطراتش را اين راقم در كتاب " مرزهای همزيستی زبانها " نوشته است كه از جمله همين آذربايجانیان است.

و اينك وجه تسميه"قزلباش" از جانب موًرخ ديگر :

تاريخ صفويه را ما از زمان جلوس شاه اسماعيل اول ( 907 هجری - 1501 ميلادی ) شروع ميكنيم اما در حقيقت اين تاريخ را بايد كمی عقب تر برد ، زيرا شروع كار صفوی از زمانی است كه قدرت معنوی اين طائفه با قدرت مادی توام شد و خديجه سلطان خواهر حسن بيك به خانه سلطان جنيد نبيره شيخ صدرالدين آمد و سلطان حيدر پسرش با عالمشاه بيگم ازدواج كرد و ازين ازدواج شاهانه ، اسماعيل ميرزا بوجود آمد كه معروف به شاه اسماعيل اول است.

شيخ صفی اردبيلی ( وفات 735 هجری - 1334 م ) مردی عارف و شاعر بود و روزگاری از خرابی حال و كار ميناليد و ميگفت.

هرگه كه رسی به خلوت يار ای دل *** ازمن برسان سلام بسيار اي دل
وآنگه خبر از خرابی حالم گوی *** زنهار ای دل ، هزار زنهار ای دل
اما كم كم كارش چنان خوب شد و بالا گرفت كه از اكناف ايران ، مردم برای چارهً درد خويش بخانقآه او پناه ميبردند ، چناكه در روايات ما مردم كرمان است كه وقتی دو خانواده از مردم رفسنجان برای حل اختلافات خود بدربار شيروان شاهان شكايت ميبردند و شب بخانقآه شيخ در اردبيل درآمدند و شيخ پيش از آنكه آنان به دربار شيروانشاه برسند آنها را در همان خانقاه صلح داد و هردو خانواده باز گشتند درحاليكه خود از مريدان شيخ شده بودند و هرساله مبلغی كمك به سفره خانقاه ميفرستادند .
ازنظر مادی و مالی ، خانقاه شيخ ، بودجه كافی كم كم برايش فراهم آمد وتا بدانجا رسيد كه در زمان شيخ صفی ، « سيدی بنام سيد جمال الدين ، كاراطعام فقرآ را انجام ميداد ، و تنها يكروز به هزار گوسفند احتياج افتاد » بودجه خانقاه وقتی قابل اطمينان تر شد كه تيمور دستور داد اردبيل و كليه دهات و قصبات و اراضی متعلق به آن به عنوان وقف به خاندان صفوی منتقل گردد و خانقاه او حتی برای خطرناكترين جنايتكاران بست باشد .تقويت تيمور ازين خانقاه تنها جهت مادی نداشت ، او غير مستقيم پيروان و مريدان فداكار نيز تقديم خانقاه كرد كه هر كدام بهتر از يك ده ششدانگی بودند ! كيفيت واقعآ آنطور كه نوشته اند چنين است : روزی كه تيمور يورش سهمگين هفت ساله خود را شروع كرد و رو به ديار مغرب نهاد هيچ مانعی در برابر او مقاومت نتوانست كرد ، ديار بكر و دشت قبچاق و شهر های شام وارزنگان وارزروم پی در پی سقوط كردند(802 هجری 1399 م ) ، در جنگ سيواس كه در پنجم ماه محرم سنه ثلاث و ثمانمايه ( 803 هجری 27 اوت1400 م ) رخ داد « عموم سپاهيان را زنده زنده در چاه نهاده بخاك بينباشت » و شام و انطاكيه را نابود كرد و آنگاه بطرف انگوريه ( آنقره ) رفت و روز جمعه اول محرم 805 هجری ( اول اوت 1404 م) با ايلدرم بايزيد به نبرد پرداخت تا او را اسير كردند و بدرگاه آوردند ، آنگاه از راه گرجستان و ايران به فكر بازگشت به سمرقند افتاد در حالی كه « مجموع اقوام تاتار را كه موازی ده تومان خانوار بوده باشد از نواحی سوری حصار و آق شهر بطرف آذربايجان كوچانيد و ايلدرم بايزيد را با خود ميآورد( .

اين كاروان فتح كه يك دريا اسير همراه داشت ، و اين اسيران بيشتر روئسای ايلات شاملو و قاجار و استاجلو و افشار و بيات و ذوالقدر و تكلو بودند به اردبيل رسيد .
در آنجا تيمور بخاطر آورد كه در اردبيل پيری نازنين سكونت دارد . اين مرد خواجه علی ( معروف به سلطان علی سياهپوش متوفی( 830 هجری - 1426 م ) پسر شيخ صدرالدين و نوه شيخ صفی الدين اردبيلی بود ، روايت است كه تيمور با پدر شيخ نيز ملاقات كرده بود و آن در وقتی بود كه از برابر امير حسين فراری بود . در روايات صوفيه آمده است كه در كنار جيحون امير تيمور « سيدی را ديد كه بروی آب ميدود و فرو نميرود به آب . امير تيمور آنوقت از پيش امير حسين فراری بود ، در آنجا دست ارادت به شيخ صدرالدين “صفوی” ميدهد و در آنجا شيخ صدرالدين وعده سلطنت به او ميدهد و جهانگيری و عالم كشی و تخريب بلاد و عباد و ضعف اسلام تقريبآ اغلب به واسطه امير تيمور شده ..... » در همين ملاقات بود كه صدرالدين دستمال سرخ رنگی به تيمور نشان داده و او را به سلطنت نويد بخشيد .بهرحال تيمور از جهت ادای شكر وهم از جهت ارادتی كه به صوفيه داشت بديار خواجه علی رفت.

هنگام ملاقات با خواجه علی ، در نخستين برخورد ، شيخ به كثرت اسرای به پناه اشاره كرد و تقاضای آزادی آنها را نمود . روايت است كه شيخ به تيمور گفت : « اين اسرآ مريد های مخصوص من هستند و مانند تو هستند در مريدی ، اگر آنها به اين ذلت باشند ، به غيرت خداوندی قبول نميآيد و تو رانده خواهی شد . امير تيمور عرض كرد كه چگونه تميز بدهم در تمام اين اسرآ كه كدام مريد حضرت شيخ هستند و كدام نيستند ؟ پارچه سرخی ( كه در ملاقات روحانی اول كه در كنار جيحون در وقت فرار امير تيمور از پيش امير حسين ، به او نشان داده وعده سلطنت و جهانگيری عالم را به او داد ) از زير پوستين درويشی درآورد و پيش امير تيمور انداخت و گفت : مريدان شخصی من هريكی قدری ازين بسر شان دوخته اند ، آنها را بگو تواچيان ( لشكر نويسان ، يساولان ) از ميان اسرآ بيرون كرده به خانقاه من تسليم كنند . از كرامت حضرت شيخ ، آن مختصر دلق با پارچه های قرمز ديگر درآورد و به او اضافه كرد ، اسرای رومی بر خود دوخته قزل باش خود را ناميدند ..... اسير زادگان روم به مرور دهور اميرزادگان شدند و پير زادگان خود را از كنج خانقاه درويشی بر تخت سلطنت اردشير وشاپور و گنج كيخسرو و كيكاس رساندند .
هفت ايل ترك كه اسرای روم بودند و بتوسط شيخ صدرالدين خلاص شدند از ظلم امير تيمور:

اول - ايل قاجاريه - به دوازده شعبه و تيره كه يك تيره قوانلوست كه ما باشيم و امروز در ايران سلطنت ميكنيم ( مقصود گوينده ظل السلطان است ) يازده تيره ديگر هست ..... طائفه دوم - شاملو كه آنهم دوازده تيره هستند .....طائفه سوم - استاجلو ..... طائفه چهارم - افشار ، پنجم - بيات ، ششم - ذوالقدر و هفتم - تكلو.... » روايت است كه خوجه علی برای آزادی اين اسرآ تمهيدی بكار برد ، بدين معنی كه شيخ از تيمور خواهش كرد كه اسرای روم را به او ببخشد ......تيمور به او گفت : همه اسرآ را كه نميتوان بخشيد ، يك تعداد معينی را بخواه تا قبول كنم ، شيخ گفت ، ازين اسرآ آنقدر كه در خانقاه من بگنجد به من ببخش ! تيمور پذيرفت و دستور داد اسيران وارد خانقاه شوند . گويند خانقاه شيخ دو در داشت . به دستور شيخ در عقبی را نيز باز كردند .بدينطريق از يك در اسرآ وارد و از ديگر در خارج ميشدند ، و يكوقت تيمور متوجه شد كه ديگر اسيری باقی نماند.

بعض از موًرخين درباب ملاقات تيمور با شيخ شك كرده اند ، اما بايد دانست كه در اواسط دوران صفويه هم اين واقعه معروف و مشهور بوده است.

صاحب عالم آرای عباسی مينويسد : « بين الجمهور چنين مشهور است كه امير تيمور را بر حضرت سلطان صدرالدين مسی ملاقات افتاد اما اَصَحّ آنست كه سلطان خواجه علی بود ، اگرچه اين روايت در كتب تاريخ و حالات منظوم و منثور اين سلسله بنظر احقر نرسيده ..... "

بهرحالت روايت آنست كه تعداد اين اسرای آزاد شده سی هزار تن بوده است كه همه را تحويل شيخ دادند . اين اسرآ همه به عنوان حق شناسی در شمار اتباع و مريدان شيخ درآمدند.

درست يكصد سال پس از عبور تيمور ، يعنی درسال 907 هجری ( 1501 م ) فرزندان و احفاد اين آزاد شدگان ، در زير لوای نبيره شيخ ، يعنی شاه اسماعيل ( فرزند حيدر ، مقتول 893 هجری ، فرزند جنيد مقتول ، 860 ، فرزند شيخ ابراهيم معروف به شيخ شا%D

|+| نوشته شده توسط یونس حیدری در چهارشنبه 1388/12/05 | یک نظر